داشتم بوسش میکردم و محبتم رو نسبت بهش ابراز میکردم که یهو برگشت گفت تو و اون مامانت باعث بدیختی من شدین، کاش هیچوقت به دنیا نمیومدی الهی سقط کنی
کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم که ننت تو رو بریـ.نه
هرچی میکشم از دست اون مامان آشغال و بیشرف و اون بابابزرگ بیشرفته
(بچه ها همه این گفته ها از بابامه و برای همین امشبه)
به قدری قلبم شکست، به قدری که نمیتونم توصیف کنم
این اولین بارش نیست، شاید یک میلیون بارش باشه که اینارو میگه
گاهی اوقات میگم خدایا من با همچین والد سمی و بی فکر و بد ذاتی چطوری میتونم موفق بشم
چطوری میتونم دستم تو جیبم باشه
میرم لباس میخرم میگه گه خوردی رفتی خریدی
میرم بعد از پنج سال یه رژ میخرم میگه آشغال عوضی با پولای من گه میخوری چیزی میخری
کوچک ترین احتیاجات کوفتی منو برطرف نمیکنه به عنوان پدر
ای خدا پدر پدر که میگن کی هست اصلا
انقدر بی فکره که به فکر خاستگار اومدن و رفتن من نیست
وسایلای خونمون درزشون در رفته، به قدری قدیمیه که پوسیدن
یک تکه از جهاز منو نمیتونه جور کنه
صبح تا شب راه میره به مامانم و خانواده اش فحش میده
راه میره منو تحقیر میکنه
کاش جرعت داشتم خودمو...