من با مادر شوهرم تو یه خونه زندگی میکنم. مادر شوهرم ۷۵سالشه و تنهاست . بقیه بچه ها رفتن پی زندگی خودشون و شوهرم قبول کرده بمونه .به مقدار هم مادرش پول داشت تو بانک مدیریتشو به عهده گرفته اما هیچ استفاده ای برای خودمون نکرده و همش خرج مخارج خونه خودش میشه.
همه کارای خونه مادر شوهرم بامنه و فقط برای خواب و استراحت میریم واحد خودمون. تو تمام این سالها آنقدر خوبی کردم و ندیده گرفته شدم دلم از مادر شوهرم سیاه شده.خیلی سرد باهاش حرف میزنم اونم این موضوع رو بهونه کرده بود گویی منو پیش شوهرم میکنه شوهرمم میاد با من دعوا میکنه. شرایط جدایی هم ندارم امروز با شوهرم دعوا کردیم گفت با زبونتو درست میکنی یا میری خونه بابات. خونه پدرم کلی مشکل دارن
بعدشم شوهرم ذاتا خوبه اما نمیذارم خانواده اش چیکار کنم بنظرتون