پس فردا صبح میریم مسافرت، نه بهم می گفت صبر کن باهم پنج شنبه میریم، گفتم باشه، دیروز هم رفته بود جایی دیر اومد، گفتم بریم، گفت نه خسته ام. بعدش بلند شد دو ساعت رفت بیرون ماشینشو از تعمیر گاه تحویل بگیره، صبح امروز هم با پسرم رفته بیرون کلر پرینت داشتن، خلاصه شدم آخر سری و ناچاری، که خودم هم از شور حال افتادم