مامانبزرگم تعریف میکرد میگفت بچه که بود رفته بوده اونموقع جایی کار داشته حالا نمیدونم اداره طور بوده یا کار چی درست یادم نیست، به هرحال هرچی که بود باید تو سالن منتظر میموندن تا نوبتشون شه، میگفت یه زنه بود پیشونیش بلند و خیلی خیلی زشت بود، کنارش یه دختر خیلییییی خوشگلی بود، میگه من هی این زنه رو میدیدم دست خودم نبود خندم میگرفت، آخر سر فهمیدم اون دختر خوشگله خدمتکار اون خانم زشتس
اسی به قیافه نیست، خیلیا بودن خوشگل بودن ولی از زندگی خیر ندیدن