حالا این سری مت ماشین خریده بودیم ، بهشون گفتیم آماده بشن شام بریم بیرون به حساب ما که شیرینی ماشین رو بهشون بدیم
اول رفتیم دریا چای و شیرینی خوردیم بعد آخر شب رفتیم کبابی کباب بخوریم .. هزینه شام تهصد و خرده ای شد
حالا بگذریم
تو ماشین که نشسته بودیم عاطفه خیلی با صدای بلند حرف میزدو از مادرشوهرش اینا بد میگفت شوهرش با حالت تشر بهش گفت بسه دیگه صداتو بیار پایین و این چیزا
حالا این خانم بعد اینکه شوهرش بهش تشر زد خودشو زد به سر درد و میگرنم عود کرده و این حرفا
بطوری که شام و کوفتمون کرد ..
تو ماشین که بودیم بهش گفتم عاطفه چرا شنگول نیستی بخاطر اینکه محمد اونطوری کرد ناراحت شدی و این چیزا .. اونم گفت نه میگرنم عود کرده و حال و حوصله ندارم و از این چیزا