مامیخاستیم بریم بیرون شهر. مادرشوهرم مریضه خاهرشوهرامم ادااطوارزیاددرمیارن یکیشون نمیادیکیشونم باناز بزور میخادبیاد. من نظرم اینه یاکلاباخانواده من بریم یاباخانواده شوهر حالام فقط این یکی میخادبیاد بخاطری نفر کام من تلخ بشه. میگم نیاد اصلا. ی روز دیگه همشون باهم ببریم چون باز مادرشم بایدببری ی روز اگرم با خاهرشوهرم بریم شوهرم معلوم نیس دوباره کی مارو ببره. سه ماهه هیچجانرفتیم. منم گفتم حالا ک انقددیرب دیرمیبره خب باید بمن خوش بگذره این خاهرشوهرم موذیه همش نگامیکنه چی خوردیم چکارکردی. اصلا دوس ندارم بیادحدقل همه باهم بیان فقط ی روز تربزنن ب اعصاب من. دوروز نخادتحملشون کنم دیگه جکارکنم