روزای اول عقد پسر خاله همسرم شام دعوتمون کرد
وقتی رفتیم خب من هنوز یخم وا نشده بود با کل فامیل غریب بودم و اولین بار میدیدمشون
و خانوم اون شخص تو تمام مدت با همسرش و همسرم راجب کار مشترکشون که من هیچ سر رشته ای توش نداشتم حرف زدن حتی اگر راجب کار هم نبود همسرمو مخاطب قرار میداد خانومه مجلسو به دست گرفته بود
منم تنها افتاده بودم یه گوشه ، همسرمم چون اول کار بود بلد نبود که باید به من توجه کنه
من اگر جاش بودم به یه خانوم که تازه وارد یه فامیل شده و سختشه اول توجه میکردم و کاری به بقیه نداشتم
با گذشت مدت زیاد همسرم هنوز میکه تقصیر تو بود ، تو اعتماد به نفس نداری خودت باید خودتو وارد بحث میکردی یا مثلا میگه مهم اینه برا شام کلی زحمت کشیدن