یعنی از حرص دارم خفه میشم .
آخه یه مرد اینقدر نادون. من آخه چیکار کنم با این مرد .
همسرم و دوتا برادراش از شهرستان اومدن تهران و اینجا هم کارمیکنن هم زندگی .
هر سه تاشون زن و بچه و...دارن اینجا .
کلا ۳تا برادرا با هم سرد هستن، یا اینطوری بگم خانوادشون کلا سردن .
امشب یکی از برادراش ما رو دعوت کرده بود خونشون شام(به غیر از برادرا ، اون دوتا برادر چون زودتر مزدوج شدن ،خانوماشون و خودشون اینجا با چند نفر از اهالی شهرستانمون که اینجان رفیق شدن و باهم رفت و آمد دارن و هر پنجشنبه تو خونه یکیشون مهمونن، کلا ما از اول با اینا نجوشیدیم چون خانوماشون از من بزرگ ترن اصلا نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم همچنین همسرم با مرداشون )
همسرم چند بار بهم گفته به زن داداشام بگو ما رو با اونا باهم شام دعوت نکنن، یا میکنن سه تایی برادرا باهم باشیم یا کلا ما رو دعوت نکنند...منم بهش همش میگفتم زشته چطور وقتی زنگ میزنه دعوت میکنه بگم نه ما نمیخوایم با اونا توی یه جمع باشیم و... و اینکه یکی دو بار غیر مستقیم به زن داداشش گفته که از این جمع خوشم نمیاد و حوصله سریر هست و فلان ولی خب اونا دوست دارن همه رو باهم دعوت کنن، من که نمیتونم حرفی بزنم و اعتراض کنم
خلاصه ما رو امشب دعوت کردن
همسرم میگف من نمیام منم گفتم زشته دعوت کردن .
خلاصه اومد ، کاش قلم پام میشکست و پامو تو اون خونه نمیزاشتم