الان دوماه که فرستادمش رفته پیش پارتنرمه
سه ماه پیش پیش خودمون زندگی میکرد همچی اوکی بود تو اتاقم بود بع هیج وج سروصدا نداشت باهاش حالم خیلی خوب بود سرگرم شده بودم کلن دو کیلو هم وزنش بود انقدر مظلوم و ماه بود که هرکی میدتش انقدر قربون صدقه اش میرفتن یهو مامانم قاطی کرد که نمیخوام تو خونه سگ باشه رفت امد سخته هیجا نمیتوتیم بریم البته اینا کلن بهونه اش بود اگر مادر بزرگمینا میخواستن بیان خونه امون یا ما میخواستیم چند روز بریم جایی میدادمش پارتنرم حتا پارتنرم اخرش گفت خودم غذاشو اینا میخرم
از ۲۰ روزگی پیشم بود یجورایی بهش خیلی وابسته شدم خیلی زیاد ۴ ماهش اینا ک شده بود وقت ارایشگاه شد بود موهاش میریخت یکم رو لباسم اینا داخل خونه ک اصلا رهاش نمیکردم کلن تو اتاقم بود مامانم ب این بهونه موهاش همجا هست بده برع نمیخوامش ما داریم باهام زندگی میکنیم نمیخوام تو خونه حیوان باشه اخه چرا هرکیو میبینی ی سگ داره من چرا نداشته باشم انقدر بحث کردیم اخرش گفت با سگت برو خونه بابات منم مجبور شدم بدم ب پارتنرم الان انقدر دلم پیشش بنطرتون چیکار کنم راضی شه اسباب کشی هم کردبم ی بالکون داریم حاصرم برارم اونجا اخه مگ چی از زندگی خواستم فقط خواستم یکم حالم خوب باش