2777
2789
عنوان

داستان من و اون تکمیل شده

782 بازدید | 61 پست

سلام من ابوالفضل هستم. ۱۸ تیر ۹۰ اولین روزی که دختر پسرخالم (نوه خاله ام) را دیدم همسنم بود و همبازی شدیم تا ۸ سالگی دیگه ندیدمش تا شب یلدای ۹۸ یعنی ۴ سال بعد بزرگ شده بود یه لبخند بهم کرد و سلامم کرد.گذشت تا عید۹۹ که با اصرار های بسیار خودش و عمه اش رفتیم خونه خالم .دیدمش تا نقاشیمو دید اومد کنارم نشست گفت وای چقدر قشنگ نقاشی می کشی.بعد موهامو کشید منو پرت کرد تو اتاق که باهاش اسم فامیل بازی کنم. پاهاش می لرزید بی قرار بود بازی کردیم تموم شد .از یه پرنسس کارتونی خوشش می اومد براش نقاشیشو کشیدم و بهش هدیه کردم .اون موقع از علایقش برام می گفت ولی من گوش نکردم.بعد براش فیلم شیرشاه و علاالدین گذاشتم خیلی کیف کرد. نمی ذاشت از کنارش جم بخورم ،می خواست بره خونه دوستش گفت ابوالفصل من میرم خونه دوستم تولدشه زود برمیگردم منم تعجب کردم که خب به من چه .رفت و برگشت .اون شب داشت فیلم سلام بمبئی رو نشون میداد.اون روز گذشت تا ۲۰ تیر ۹۹ عروسی دختر خالم دیدمش چشم تو چشم شدیم تا یه ربع بهم خیره بودیم.گذشت تا ۲۱ دی ۱۴۰۰ بهش تو واتساپ بهش نوشتم و فرستادم که من عاشق شما شدم بعدش اون برام استیکر گل رز قرمز فرستاد و بهم گفت یه ذره زود نیست گفتم ده ساله این حسو دارم.(الان چهار سال گذشته از اون موقع)فردا شد و باباش منو بلاک کرد(از دخترش می پرسه دخترم داری با کی حرف می زنی میگه با یکی از دوستام باباش شک می کنه و باباش یه سیلی محکم به صورتش میزنه و گوشی رو میگیره و وقتی میفهمه منم دخترشودعوا می کنه و بلاکم می کنه)و همه فهمیدن .خانواده مذهبی منم همین طور و خیلی محدود شدم.گذشت تا عید ۱۴۰۲ که دیدمش نه نگاهم کرد نه باهام حرف زد .بخاطر قضیه ستایش ازم دلخور بود(ستایش می خواست به مهرسا خیانت کنم ولی قبول نکردم و به مهرسا گفتم).اون موقع هم گذشت تا ۳ آذر ۱۴۰۲ دیدمش خیلی آرایش کرده بود هی تو آینه خودشو نگاه می کرد تو چشم هم خیره شده بودیم گذشت اون روز .خانواده مدرن اون خیلی ما رو تحویل میگیرن ولی خانواده مذهبی ما خیلی نه. حالا هم که سه سالی هست مادرش باباش و دو تا بچه هاشو از خونه انداخته بیرون،مهرسا شب تا صبح بیداره و خواب نداره صبح تا ظهر می خوابه خواهر کوچیکش (الیسا) هم که می خوابه هذیون میگه.تازگی ها مهرسا به مادرش گفته ازت متنفرم و ۱۷ سال بدبختی کشیدم. مادرش هم منو دوست داره.وقتی هم که فهمیده من به مهرسا گفتم دوسش دارم سکوت کرده. حالا هم فهمیدم هر اتفاقی می افته مهرسا به دختر عموی باباش مبینا میگه و هر اتفاقی هم برای مبینا می افته،مبینا برای مهرسا میگه. این اتفاقات را هم پنهانی و یواشکی (گوش وایمیسدم) از طریق صحبت های خالم با مادرم یواشکی می شنوم. ما شهرستان بودیم و مادرم خالم رو با خانوادش دعوت کردن بیان اینجا.  اومدن ناهار، اولین نفر اومد تو موهاش رو بلوند و مشکی رنگ کرده بود.سلام کردیم و اینا و صورتش شاد و لبخند بود و نگاهمون بهم گره خورد. و با خنده و شادی نگاهم می کرد.اولین نفر اومد تو اتاق نشست و منم رفتم و میوه و اینا اوردیم و کلا صورتش شاد بود و خندون .مهرسابا خواهرم و  دخترخالم رفت تو اتاق بزرگه و من و باباش و بابام و الیسا تنها بودیم منچ اوردم بازی کردیم و جو خوبی حاکم بود.موقع ناهار سر سفره بودیم و یک بار نگاهم کرد منم چشمک زدم ولی نمی دونم منظورم رو گرفت یا نه. و بعدش رفتیم ادامه منچ بازی و آخرش که داشتن می رفتن. آخرین نفر داشت می رفت عید رو به مادرم و خواهرم و یعد به من تبریک گفت و منم رفتم دنبالش و گفتم ایشالله موفق باشی و خدا هر چی می خوای بهت بده.اونم با صدای شادی که رفت گفت مرررسیییی!با خواهرش تنها صحبت می کردم درباره درس و فیلم و... الیسا می خواد مهماندار هواپیما بشه.و کلا همه مون شاد و خوشحال بودیم اما من دلم تو اون اتاق بزرگه پیش مهرسا بود...از ۹ تیر هم بهش از طریق صادق ترین دوستم پیام دادم دید و ۷ روز بعد در ۱۸ تیرخالم ۵۰ تا فحش برام فرستاد و فهمیدم شوهرخالم خالم و دختر خالم رو زده و پسر خالم عصبانی و می خواست شکایت کنه انقدر التماس کردن نرفت گفت دیگه نبینمش ببینمش قاطی می کنم کل خانواده شون فهمیدن مادرش هم بهش گفت که این اصلا ارزش نداره که بهش فکر کنی.

خب حالا چیکار کنم؟

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

درکت می کنم... شاید عاشق شده باشی 

نشده باشی هم وابستگی عاطفی پیدا کردی 

چون همیشه توی ذهنت با اون بودی 

فعلا کاری نمیشه کرد، خودش میدونه که بهش علاقه داری درسته؟ 

چندسالته  ؟ 17 هستی ؟ 

ببین خواهرانه بهت میگم واقعا توی این سن نمیشه کاری کرد مکر اینکه با مامانت یا خواهرت اگر بزرگتر هست درمیون بذاری 

حتما مامانت اگه اوکی باشه خودش کارها رو میبره جلو 

شاید الان وقتش نبوده ولی ی روز خوب میاد 🤍

درکت می کنم... شاید عاشق شده باشی نشده باشی هم وابستگی عاطفی پیدا کردی چون همیشه توی ذهنت با اون بود ...

ای کاش به همین راحتی بود.

همه خانوادم و خانوادش مخالفن....

خانواده من که مذهبی افراطی هستن

مادرم مثل بن لادن

خواهرم مثل ابوبکر بغدادی 

پدرم مثل هبت الله آخوند زاده

به من میگن عشق کفره.

میگن هوسه و شیطانیه و تو یه حیض بی غیرت کثافت احمق گ وه خور هستی و...

درحالی که من دینمو با همین عشق پیدا کردم من دین ناقص اونا رو قبول ندارم.

درکت می کنم... شاید عاشق شده باشی نشده باشی هم وابستگی عاطفی پیدا کردی چون همیشه توی ذهنت با اون بود ...

۱۷ سالمه اما کاری کردن که از بچگی به جای اینکه پردازش ذهنی م ادراکی باشه زود تر از موئد مفهومی شده.

فلسفه می نویسم.(وحدت اضداد)

شعر می نویسم (شعرامو پاره پاره کردن مثل مرگ)

داستان می نویسم(تو شهریار رتبه یک شدم)

هیچ حساب کاربری نزاشتن داشته باشم تو هیچ جا اینجارم خودم پنهانی ایجاد کردم.

گوشی من فکر می کنی چیه؟

Galaxy s3neo

کاری کردن هی خودم با اشتیاق میرم کتابتی مارکس و هر چی به نظریه اش ربط داره می خونم!

برام تو این مبارزه دعا کن ،رفیق!

ای کاش به همین راحتی بود.همه خانوادم و خانوادش مخالفن....خانواده من که مذهبی افراطی هستنمادرم مثل بن ...

الهیی 🥲 چقدر بد... 

ولی سعی کن تو خوب باشی، برعکسشون

ان شالله که برسی بهش 

شاید سخت باشه ولی اگه واقعا دوستش داری دست برندار و تلاش کن

شاید الان وقتش نبوده ولی ی روز خوب میاد 🤍

۱۷ سالمه اما کاری کردن که از بچگی به جای اینکه پردازش ذهنی م ادراکی باشه زود تر از موئد مفهومی شده.ف ...

از قلمت موقع نوشتن معلوم و واضحس که قوی هستی و نویسنده ای 

با درک و شعور و خیلییی هم فهمیده 

از سنت خیلی جلوتری، آفرین بهت واقعا جای افتخار داره 

اینا هم میگذره ی سال دیگه میرسی دانشگاه ان شالله، میری سربازی و سرکار و خودت درآمد داری و میتونی بهترین تصمیمات رو بگیری 

واست بهترین ها رو آرزوی می کنم، فدای سرت هرچی ک نشده

شاید الان وقتش نبوده ولی ی روز خوب میاد 🤍

چند سالتونه؟ 

هیچ کاری نکن و نگران نباش اگه واقعا دوستش داری، صبرکن هیچکسی قرار نیست نصیبت رو از چنگت در بیاره،اگه دیدی با این رفتار ها زندگی اونم زهر میکنی واقعاااا بیخیالش شو🥲چون اون دختره صد تا موقعیت بهتراز تو میبینه باید خودش انتخاب کنه

مرا‌برگردان‌به‌حالتی‌که‌قبل‌ازتو‌بودم‌و‌سپس‌ترکم‌کن...

از قلمت موقع نوشتن معلوم و واضحس که قوی هستی و نویسنده ای با درک و شعور و خیلییی هم فهمیده از سنت خی ...

ممنون واقعا از شما

آره انشالله

حالا منو می بینی که اینجوری ام اون ده برابر منه از نظر هوش ذهن و...

چند سالتونه؟ هیچ کاری نکن و نگران نباش اگه واقعا دوستش داری، صبرکن هیچکسی قرار نیست نصیبت رو از چنگت ...

۱۷ سالمونه با اختلاف سنی ۵ ماه و ۴ روز به نفع من. بخش صبر کردن سخته.

زندگیش با پدر و مادر پولداری که دارن از هم جدا میشن سخت هست من می خوام نجاتش بدم.


مبارزه ای برای آزادی!

اومدم بگم از طریق خانواده تون پا پیش بذارید، یعنی به مادرتون بگید که با خاله صحبت کنن و قضیه رو بگن، 

اما بعد توصیفاتتون رو راجع به خانواده شنیدم و پشیمون شدم از حرفم. 

واقعا شرایطتون سخته. 

ضمن اینکه سنتون هم کمه و بخاطر همین فکر می کنن بچه بازیه و اصطلاحا جدی نمی گیرن حرفتون رو. 

اول از اینکه عاشق دخترخانم هستید از خودتون مطمئن بشین. 

بعد بنظرم اگر معلمی دارید که مورد اعتماد خانوادتون هستن، یا مثلا امام جماعت مسجدتون هستن که حرفشون برای خانواده سند هست، ازشون بخواید که با خانواده تون صحبت کنن. 

یا ریش سفید فامیل همچین کسی. کسی که خانوادتون با توجه به ویژگی هاشون، قبولشون دارن. 

و بنظرم قبل از همه چیز از مشاور کمک بگیرین و شرایطتون رو بهش بگین تا راهنمایی تون کنه. 

براتون از خداوند آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری دارم. 


🙏🏻لطفاً برای شادی و آرامش روح همهٔ اموات و پدر عزیزم، هر ذکری رو که دوست داشتید، قرائت کنید...😭💔😞  #←🌸💚بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحــْــمٰنِ الرَّحِیــْـمِ💚 {وَ ذَالنـُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقـْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَیٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلـَٰهَ إِلَّا أَنــْـتَ سُبــْـحَانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِیْنَ (۸۷) فَاسْتَجَبــْــنَا لَهُ وَ نَجَّیــْــنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَٰلِکَ نُنـْجِی الْمُؤْمِنــِــیْنَ (۸۸)}💚🌸
اومدم بگم از طریق خانواده تون پا پیش بذارید، یعنی به مادرتون بگید که با خاله صحبت کنن و قضیه رو بگن، ...

اینا خودشون ریش سفیدن و به معلم هام گفتم اونا هم نمی دونن چیکار کنم

مشاور مدرسمون هم گفت یه سال صبر کن کسی هم حرف بزنه باهاشون و بفهمن که به کسی گفتم دارم میزنن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز