2777
2789

من به شدت وابسته بودم بدون مادرم نمیتونستم تا دم در حیاط برم

خیلی بهم اصرار میکرد که تنها پاشو برو.

ولی نمیتونستم که برم

آماده میشدم ولی دو قدم نرفته برمیگشتم

کلی کار داشتم اون بیرون،ولی منتظر مینشستم ببینم مادرم کی وقتش ازاد میشه که باهم بریم.


خیلی وقتا بحثمون میشد و میگفت بسه تا کی میخوای اویزون من باشی پاشو خودت برو بیرون کاراتو انجوم بده


ولی فقط ناراحت میشدم و تا روزها تو خونه میموندم



تهش 

یه روز خودش بهم پیشنهاد داد بریم بیرون

وسط بازار بودم که فهمیدم مادرم تنهام گذاشته ...

عمدا منو برده بود که تنهام بزاره ، ۲۰ سالم بود

سنمم کم نبود



اینطوری شد که دیگه از وابستگیم کم شد😁

متاسفانه روانم دیگه یاری نمیکنه صبوری کنم ، تذکر بدم ، یادآوری کنم یا قهر کنم که باهام درست رفتار بشه فقط دارم حذف میکنم .

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

من اینطوریم که اگه پیش خانواده باشم وابسته ترینم ولی اگه مجبور شم و نزدیک خانواده نباشم مستقل ترین میشم

درواقع وابسته بودم از اول تا اینکه برا دانشگاه مجبور شدم برم شهر دیگه انقدررر ناراحت بودم اوایل میترسیدم جایی برم باید حتما با دوستام میرفتم که مبادا گم بشم یا هرچی ولی بعد به مرور دوس داشتم همه جا تنها برم همه کار تنها انجام بدم فکر میکردم مستقل شدم اما تا زمانی که میومدم خونه میشدم همون آدم قبلی😂😂😂 وقتی مامانم هس چرا خودم تنها تو مغازه صحبت کنم؟ وقتی بابام هس چرا تنها جایی برم؟ وقتی میرم دکتر و یکی باهامه چرا خودم جواب بدم؟😂🤦‍♀️

مستقل از بچگی مسیولیت زیادی داشتم مامانم حوصله خرید نداشت بابام بیخیال و بی مسیولیت بود از هشت سالگی خرید وسایل خونه افتاد گردن مامانمم اهل تنهایی جایی رفتن نیست بابام که اهل دنبال آدم اومدن نیست این شد که به شدت مستقل شدم تو سن کم یاد گرفتم تنهایی همه جا برم تو شهر غریب درس خوندم مریض شدم خودم رفتم دکتر کارای اداری از سن کم یاد گرفتم چون باید با مامانم واسه انجام کارا میرفتم ولی این استقلال باعث خیلی کوتاهیا در مقابلم شد یه جورایی همه احساس کردن نیاز به حمایت و کمک ندارم و خودم از پس خودم برمیام هم پدر مادرم هم اطرافیان ولی بعد ازدواج برعکس شد شوهرم به شدت حامی و دوست داره وابستش باشم و تو کارا ازش کمک بخوام بخاطر همین خودمم انگار خسته شدم همه چی ول کردم و بیشتر رو شوهرم حساب میکنم خرید خونه با اونه حتی نونوایی نمی‌ذاره برم میگه خسته میشی دکتر برم همرام میاد کار اداری داشته باشم اگه نتونه بیاد صدبار تماس میگیره تا مطمین شه همه چی اوکی و میتونم از پسش بربیام 

فقط 21 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🤩 

کاش من رو هم میبردن اون بیرون و تنهام میزاشتن

خسته شدم از خونه

🌝تو لایق بخشش نبودی، اما من لایق آرامش بودم، پس بخشیدم.تو لایق احترام و ادب نبودی، من نخواستم شخصیت خودمو زیر سوال ببرم، پس در جواب بی احترامی، درست برخورد کردم. تو لایق کمک من نبودی، من لایق انسان بودن بودم، پس هرکاری از دستم برومد برات انجام دادم. تو لایق توجه من نبودی، من لایق روح آزاد و قلب سبک بودم، پس ابرازش کردم.تو لایق بودن توی زندگی من و خاطراتم نبودی، من لایق داشتن تجربه های سخت، درس گرفتن و قوی شدن بودم پس خدا تورو سر راهم گذاشت .🌱

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792