من به شدت وابسته بودم بدون مادرم نمیتونستم تا دم در حیاط برم
خیلی بهم اصرار میکرد که تنها پاشو برو.
ولی نمیتونستم که برم
آماده میشدم ولی دو قدم نرفته برمیگشتم
کلی کار داشتم اون بیرون،ولی منتظر مینشستم ببینم مادرم کی وقتش ازاد میشه که باهم بریم.
خیلی وقتا بحثمون میشد و میگفت بسه تا کی میخوای اویزون من باشی پاشو خودت برو بیرون کاراتو انجوم بده
ولی فقط ناراحت میشدم و تا روزها تو خونه میموندم
تهش
یه روز خودش بهم پیشنهاد داد بریم بیرون
وسط بازار بودم که فهمیدم مادرم تنهام گذاشته ...
عمدا منو برده بود که تنهام بزاره ، ۲۰ سالم بود
سنمم کم نبود
اینطوری شد که دیگه از وابستگیم کم شد😁