تو هر مهمونی که باهم باشیم ، بعدش خیلی حس منفی دارم ، از من تقریبا ۸ سال بزرگتره و سنش خیلی کم بود که با داییم ازدواج کرد(باهم دوست بودن) و تقریبا ۱۷ سالی هست که از ازدواجشون میگذره و سه تا بچه داره که آخری از دختر من چند ماه بزرگتره ، منظورم از گفتن اینا ، اینه که هم دوره من نیست که رقابت کردن طبیعی باشه ، ولی زنداییم همش تو حس و حال رقابته ، نمیدونم چه جوری بگم یه حس منفی میده ، من میدونم فامیل شوهر محسوب میشم و طبیعیه که از من خوشش نیاد ولی این حس منفی رو دوست ندارم ، بارها شده بهشون هدیه و گوشت قربانی دادم ولی پشت سرم حرف زده که چیزایی که بهشون دادم افتضاح بوده ولی متاسفانه بعداً به خاطر داییم مجبور شدم بازم بدم ، تو جمع ها کنارش نمیشینم دیگه و سعی میکنم جایی که اون هست من نباشم ولی بازم خیلی پیش میاد همو ببینیم ، نمیدونم متوجه منظورم شدین؟ خیلی مثالای دیگه دارم بزنم که معلومه تو وجودش حسادت هست و خیلی حس منفی میده بهم ،اصلا نمیدونم چه جوری میتونم حد و مرزمو باهاش مشخص کنم ، خواهش میکنم بگید چی کار کنم که اعصابم خورد نشه ؟شما هم همچین تجربه ای داشتین؟
من از این حرسم میگیره که این همه قدر نشناسن (حتی داییم) ولی وقتی کارشون بیافته با پررویی به منو شوهرم زنگ میزنن ، من به خاطر مامانم مجبور میشم کارشونو راه بندازم ، اصلا اعصابم خورد شد
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.