من بلد نبودم قشنگ حرف بزنم یعنی بلد بودم اما خجالت میکشیدم .
خوب اونم شیطون بود و با شیطونیاش بیشتر خجالتمو تحریک میکرد تا حرف نزنم .
مثلا وقتی صداش میکردم و میدونست می خوام بگم دوست دارم چشماشو نازک میکرد و برق تیزی از چشماش میفرستاد سمت چشمام منم حرصم میگرفت و میگفتم هیچی و دیگه لام تا کام حرف نمیزدم.
اما اون خیلی قشنگ شروع میکرد به حرف زدن و لابهلای دلبریاش یکی یکی از شعرای خودم برام میخوند؛منم تو دلم براش قند آب می کردم و قربون صدقش می رفتم .
ولی به محض اینکه از هم جدا میشدیم همه حرفامو تند تند براش تایپ می کردم و می فرستادم ولی همیشه جواب صد خط پیام عاشقونم فقط یک استیکر قلب بود انقدر این قلبه قرمزه لعنتی و برام فرستاده بود که نسبت بهش آلرژی پیدا کرده بودم فکر اینکه فقط وقت هایی که با همیم دوستم داره و یا نشون میده که دوستم داره کلافم کرده بود.
یه روز که کلافگیم به حد رسید ازش پرسیدم :
لعنتی چطور نسبت به این همه عشقم سرد و بی حسی ؟
چطور جواب کل حرفای دلمو فقط با یه استیکر میدی؟
برام نوشت :
((همون یه استیکر یعنی
عاشقتم دیوونه ؛قلب منی؛ یعنی خداروشکر که دارمت، که پیدات کردم .از دستت نمیدم.))
اون لحظه من خوشبخت ترین دختره روی زمین بودم که پیرو دین عشق شده بود .
اما الان دختر با تجربهای براتون می نویسه که اون استیکر معنیش فقط این بود :
تو دیوونه ای که این عاشقونه ها رو برام می نویسی؛ اصلاً دیوونه چیه تو احمقی!!!
ولی لامصب چقد نقش عاشق بودن بهت میومد.