رفته بودم خونه مادرشوهرم جلو من میوه باغ داد به هواهرشوهرم‌اینا به من نداد حتی تعارف هم نزدن
شب تو خواب دیدم‌یواشکی رفتم سر یخچال مادرشدهرم اینا از اون میوه ها میخورم😐😐😐😐
وای خدا ی آدم اینقد دل سنگ
به شوهرت بگو دیدی واست بیاره پیشش یا بخره واست
نداد که نداد خودت برمیداشتی به خاطر بچت اون نفهمه تو چرا هیچ کاری نکردی پررو باش
نه بارداریم اینقدر سخت بود که اگر دلم چیزی میخواست و میخوردم همه از خوشحالی بال در میاوردن
بمیرم برات نه عزیزم برام پیش نیومده خیلی کارشون بد بوده که به زن باردار ندادن مامان منم حامله بود مامان بزرگم بهش میوه نداده جلوش خوردن میگه هنوز بعد سی سال دلم پیش اون میوست
عزیزم
ان شالله خدا بهترشو بهت بده
از مادرشوهر نباید توقع خیر و خوبی کرد همین که شر نرسونن کافیه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
