هر موقع منو میبینه میگه پسر من همه دنبالش بودن باهاش ازدواج کنن. حالا ما راضی نبودیم از غریبه زن بگیره دیگه خودش خواسته!
من همیشه سکوت میکردم ولی این دفعه گفتم حاج خانم اون دخترا اگه خوب بودن پسرتون با همونا ازدواج میکرد! کسی اجبار نکرده بود بیاید خونه ما خواستگاری، دلتون نمیخواست نمیومدین خب.
خیلیییییی جا خورد. گفت نه من که دعوا ندارم میگم قدر بدونی! گفتم شما باید قدر بدونین من پسرتونو قبول کردم.
دیگه هیچی نگفت