جریان از این قراره که ما از اول ازدواجمون پیش مادرشوهرم اما واحد جدا بودیم خونه مون با برادرشوهرام شریک بود، پارسال من همه طلاهامو فروختم ماشینمونم فروختیم گذاشتیم با بابام شریک خونه خریدیم اومدم من توش زندگی کنم که ای کاش قلم پام میشکست و همچین کاری نمیکردم، هشتاد میلیون تمام رهن برا سه دنگ بابام دادیم خونه هم خیلی کهنه اس نیاز به بازسازی داره من اولش قصدم کوبیدن و ساختنش بود که دیگه به گوه خوردن افتادم بابام و مامانم همه جا میشینن میگن پشیمونن میگن فلانی انقد اجاره میده و این حرفا ، منم خسته شدم از طرفی هم اصلا دلم تو این خونه خوش نیس گفتم بفروشیم حالا بابام باهام قهره سرسنگینه هفته پیش هرچی از دهنش دراومد بهم گفت امروز بازم رفته بودم برام قیافه گرفته بود نه با خونه نه با بچه هام حرف نزد انقد دلم شکسته چیکارکنم نمیدونم شوهرمم از طرفی همش میگه تقصیر توعه به این روز افتادیم داشتیم زندگیمونو میکردیم... بخدا خیلی تحت فشارم دارم دغ میکنم