مارو این فامیل پدری چند روزه خون به دل کردن این قدر واسه بابای پیچارم حرص میخورم که گیر چ ادمای بد ذاتی افتاده که میخوام سکته کنم اینقدر ناحق میگن و خون ب دلش کردن
پدرم شیش سالگی باباشو از دست داده
که از اون روز هیچ مهری از مادر ندیده عمو کوچیکم شیش ماهش بوده اون زمان و این زن تمام عمرش این پسرو خواسته و دخترای عفریتشو چرا؟چون بابا ندیده
این عموم یه زن داره که مثل سگ میمونه و اینو دختراشم مث چی ازش میترسن ازش حساب میبرن ولی به همشون رسما ریده خودشونم میدونن این زنه چ ذاتی داره ولی به روی خودشون نمیارن انگاری هرچی بیشتر بهشون برینی بیشتر دوست دارن
مامان بیچارم دنیای محبت و لطف و به این اشغالا کرده یه تو به هیچ کدومشون نگفته بعد عمه بی شخصیتم بهش گفتن هالوو اره هالو بود که اینقدر به شما خدمت کرده
بابای من با پول خودش برای مادربزرگم خونه درست کرد خرجشو میده دوساله که شبای پاییز زمستون میترسه تنها باشه هیچ کدوم از بچه های عوضیش گردنش نمیگرفتن اوردش خونه ما با عزت و احترام رفتار کردیم و نون و ابشو دادیم تا خیال بچه هاش راحت باشه ابجی کنکوریم بخاطرش اتاقشو خالی کردو تو سر و صدا درس میخوند عمه هام میومدن خونه ما شده بود کاروانسرای عمه هامو عموم ..بیچاره اجیم
حالا بابامو این عموم به مشکل خوردن به خاطر ناحقیای این عموم تو خونه ای که خودمون درست کردیم واسش با عمه هامو زن این یارو لانه جاسوسی درست کردن و پشت سر بابام گوه خوری میکنن طوری که شوهر عمم رو انداختن به جون ما اخه مگ سگین
بابام یکو استخدام کرده که کاراشو میکنه امروز رفته خونه مادربزرگم یچیزی برده واسش به جای تشکر به این پسره گفته نه بیا برو پادویی عروسمو (زن عموم)بکن هیچکسو نداره چیه افتادی دنبال کارای اینو(بابامو میگه)و به حرف خیلی بد به بابام زده
که الهی خیر نبینه این همه خیر و خوبی بابام بهش کرده اینم دست مزدشه....
بعد این پسره امروز بهم گفت که چی گفته اونقدر حرصم گرفته و زورم اومده ازش که نزدیکه همین الان زنگ بزنم بهش هرچی از دهنم درمیاد بگم
هرچی بیشتر خوبی کنی بیشتر هار میشن واست و فکر میکنن وظیفست
نمیدونم چیکار کنمم از دست این اشغالا