امروز یکی از اشناهامون ک مرد مسنی هست گفت کسی نیست خونمون کلید گذاشتم فلان جا سر زاهت برو زیر غدامون رو کم کن من کار پیش اومده
منم سر راهم رفتم یهو اومد داخل
گفت باهم رسیدم
اومد دست بهم زد دستش خورد ب سینه ام
فهمیدم دروغ داده
حالش بد بود انگار
حالم بده به هیچکس نمیتونم بگم نمیدونم هم بگم یا ن؟
مرتیکه هفتاد سالشه.
چیکارکنم؟؟؟؟