با خانواده همسرم رفتیم مشهد و طبقه ی چهارم یه ساختمان را یه هفته اجاره کردیم تنها ایرادی که این خونه داشت و من کشف کردم این بود که وقتی درو با شونه هول محکم میدادی باز میشد،۵روز از سفر ما گذشته بود که عمه ی شوهرم تماس گرفت و گفت خونه رو تحویل ندید که وقتی ما با خانواده میایم اونجا ساکن بشیم جونم براتون بگه روز اخر ما هم از صبح رفتیم زیارت و غروب خسته و کوفته داشتیم برمیگشتیم تا منتظر عمه خانوم باشیم
منم که کلافه از گرما بودم جلوتر از همه رسیدم و دیگه منتظر بقییه نموندم بدو بدو پله هارو رفتم بالا و درو مثل وحشی ها هول دادم و پریدم خونه
دیدم یه ایل ادم نشسته همه زل زدن به من ، منم تک تک با همه سلام و احوال پرسی به خیال اینکه عمه خانوم اینا اومدن بعد که سلام و اینا تموم شد دیدم چرا پرده ها عوض شده چرا مبلا عوض شده اصلا چرا هیچ کدوم اینارو نمیشناسم
نگو به جای واحد چهارم رفتم واحد سوم به کل حیثیتم به باد رفت جالب اینکه دوباره از همه خداحافظی کردم و گفتم ببخشد اشتباه اومدم 😂🤣🤣
فقط مونده بود یه چایی بخورم بعد بفهمم چی شده 😂دیگه رفتم طبقه بالا و موضوعم به همه گفتم شاد شدن