بیاین یکم جو اینجا رو عوض کنیم🤭😂
بیاین از خاطرات بامزه اشنایی با همسرتون بگین مثلا
خودم که جاست سکوت😂، مجردم و ۲۰ سالمه
والا من‌رفتم ورزش کنم همش منفی انرژی منفی
من تا الان سه تا تاپیک سوتی زدم فقط چند نفر اومدن
دفه اولی ک دیدمش گفتم سلام خوبی درچ حالی
بدون هیچگونه شناخت قبلی🤧🤣
شوهرم داداش بزرگش همسایه مادرم بود خواهرش هم محله ای
خودشم تو کوچه منو دیده بود بعد که مامانش گفته زن بگیر
گفته خودم یکیو میخام
داداش بزرگه گفت تو بلد نیستی زن خوب بگیری ما یه دختر همسایه داریم خوبه
خولهرشوهر گفته نهههه من یه دختر بهتر سراغ دارم
جالبه بعد دوساعت بحث هرسه تا دختر من بودم😃😃😃
آشنایی ک چی بگم
سنتی بود
شب خواستگاری بود رفتیم اتاق باهم حرف بزنیم بعد دیگه انقد نشسته بود پاهاش خشک شده بود بدبخت😂روبروی هم نشسته بودیم یه لحظه بلند شد پاهاشو درست شع منم ترسیدم گفتم یا قرآن بلند شدم😑😂 حالا حرفا تموم نشده بود نمیخواستیم بلندشیم یهویی بلند شد ترسیدم
الان مسخرم میکنه که چت بود همون شب😂😂😂
من بابام پایس
ابجیم دوست پسر داشت بعد خواهرم گوشیشو داده بود دست برادرم که ۱۰سالشه اونم دیده ابجیم دوست پسر داره گوشیو داده به بابام بعد دوست پسر ابجیم از ابجیم اجازه گرفته بود واسه خواستگاری اما خواهرم گفته بود من میترسم به بابام بگم نمیگم مامانمم میگه نگو بابات اجازه نمیده حالا بابام اینو خونده با همون لحن ابجیم نوشته واییی بابام اجازه داده جمعه میتونید بیاید😍
اونم نوشته واقعااا و... بعد بابام نوشته دیگه پیام نده حتی من اگه پیام دادم چون گوشی دست بابامه اونم پیام نداد تا جمعه وقتی خواستگار اومده بود ابجیم سوپرایز شده بود 😱 اینجوریم شده بود فک میکرد داداشم بهشون گفته
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز