امشب از اون شباییه که انگار تموم شدنی نیست
دارم به این فکر میکنم من که امروز کار به خصوصی نکردم جز رسیدگی به بچه ها چرا انقدر خستم ؟ انگار کوه جا به جا کردم اگر مهر ماه برسه کارم چند برابر میشه چجور میخواممدیریت کنم باورم نمیشه پارسال رو با وجود دوقلوها چجوری گذروندم ! احساس میکنم دیگه کشش ندارم بیشتر از این
خدای من بازم صبرم بده
فکر میکردم امسال دیگه بچه ها بزرگتر که میشن اذیت هاشون کمتر میشه کارم راحت تر میشه ولی اشتباه میکردم ساعت نزدیک ۴ صبحه تازه دخترم چشماشو بست ! چقدر خسته و کلافم امشب زبون به ناشکری باز کردم باخودم گفتم چرا من باید انقدر سختی بکشم چرا دو قلو ....خدایا منو ببخش شکرت به خاطر سلامتیشون
امیدوارم فردا روز خوب و بی دغدغه ای باشه برام و برای همه
خدایا کی بشه چشمم به این نوشته ها بخوره و بگم آخییی یادش بخیر کاش اون روزا برگرده .....
خدایا هزاران هزاران بار شکرت