عصر از کار اومد مغازه بودم اونم اومد پیشم
یهو بد رفتار کرد منم ناراحت شدم گفت چرا اسپیلت روشن در باز کردی آنقدر نمیفهمی؟
بعد اخم کرد و رفت نشست
منم بدون چیزی بگم اومدم خونه و خیلی ناراحت شدم
گفتم بیاد هم باهاش حرف نمیزنم
.چون من خیلی خیلی همیشه باهاش آروم و مهربون صحبت میکنم
بعد اومد هرچی حرف زد بریم بیرون جواب ندادم
بعد گفت برم سر بزنم به مامانم نمیای گفتم نه
رفت گفتم حتما زود برمیگرده دیده ناراحتم.
زنگش زدم یک وسیله ایی بگیره گفت باش
متوجه شدم بیرونه
حس گردم مادرش برده دور دور
و وقتی اومد خونه و ازش پرسیدم حسم درست از آب درومد
آنقدر دلم شکست آنقدر عصبی شدم
بهش؟گفتم من اینجا میبینی ناراحتم بجای باشی از دل من دراری میری بیرون دور دور
بعد اون یک کلمه نگفت عروسم کجاست؟تعجب نکرد؟چجوری دلتون اومد؟
حالام طلبکاره و نه انگار من آنقدر گریه کردم
گرفت خوابید. واقعا خیلی نامرده