سلام دوستان، من هر جای زندگیمو نگاه میکنم هر چیزی دارم و بدست اوردم حتی یه بشقاب تا بگیر برو جلو به چیزای بزرگ برس ،با جگر خونی و کنده شدن پوستم بدست اوردم، اونم اون چیزی که میخواستم نبوده ،هر چیزی که فکرشو کنید با جون کندن بهش رسیدم اونم نصفه و نیمه و چیزی بوده که راضیم نمیکرده اصلا ،از ناچاری قبولش کردم ، از اول بچگیم غم و غصه و داستان داشتم حالا میگین هنه دارن اره ،ولی مال من دیگه از حدم گذشته واقعا ،از هر کیم میپرسم ،میگن حکمتی داره، هر در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند!! داری امتحان میشی، والا خسته شدم ازین همه سختی زندگی و امتحان... واقعا چرا اینطوریه ؟ انقدر فکر کردم سرسام گرفتم هیچ جوابیم براش پیدا نکردم ،بعد بعضی ها از روز اول زندگی غرق در ناز و نعمت و محبت و شادی و خوشی و عشق و حال و خانواده توپ هستن .... بعضی هام عرق در بدبختی و گرفتاری و مریضی و سختی و هزار تا داستان دیگه ....