2777
2789
عنوان

کارمایی که خودم پس دادم

854 بازدید | 15 پست

این تاپیکو زدم که بگم حتی مسخره ترین و کوچیک ترین چیزا هم یه تاوانی داره 🤝🏻

.

.

.

بچه که بودم همراه مامانم بعد از ظهر رفتیم مراسم ختم یکی از آشناهامون...!


تأکید میکنم که " من اون موقع خیلی بچه بودم "


دقیق یادم نمیاد چند سالم بود ولی فکر میکنم که کلاس پنجم, شیشم اینا بودم!


من اون موقع از مراسم ختم چیزی نمیفهمیدم!

همین الانشم نمیفهمم!

کلا از شیون و زاری و صدای جیغ و داد بدم میاد و نمیتونم تحمل کنم!

.

.

.

داخل حسینیه خیلی اعصاب خورد کن بود

همش جیغ و داد و ناله...


رفتم تو آشپزخونه که حداقل به حلوا‌ها ناخونک بزنم که اون دختر جوونی که مثل اینکه مسئول تزئین کردن دیس حلوا و خرماها بود به سرعت نور اومد دستمو گرفت و گفت:


دست نمیزنیااااا... تو بچه‌ی کی‌ایی؟ مامانت کو؟ برو بشین پیش مامانت وقتی دیسو گردوندن هر چی خواستی بردار! الان ناقصشون نکن!


منم چون ضایع شده بودم گفتم من اصلا حلوا دوست ندارم که..‌. اومدم آب بخورم!

(حالا خوبه مچمو بالا سر حلواها گرفته بودن💅🏻)


بگذریم...!


خلاصه دختره یه لیوان آب به من داد و از اونجایی که همه‌ی کسایی که تو آشپزخونه بودن دخترای جوون و دبیرستانی بودن و من سر از بحثاشون در نمیاوردم و خیلی نچسب بودن تصمیم گرفتم جمع نچسبشونو ترک کنم!


ولی حیف بود که قبل رفتن یه خمپاره نندازم وسطشون!


این شد که دم در آشپزخونه رو کردم بهشون و با صدای بلندی که اون همه صدای شیون و زاری رو خنثی کنه بهشون گفتم:

هـــمتووووون فقط دنبال شوهرین!


همونی که مسئول تزئینات بود گفت: 

تو الان چییی گفتییی؟


گفتم: همتون میخواید برید دیس میس بگردونید خانما ببیننتون و برا پسراشون بگیرنتون... فقط دنبال شوهرید که جمع شدین اینجا


همشون فحشو کشیدن روم و همون دختره دوباره گفت: پتیاره‌ی حلوا نخورده گمشو برو از جلو چشمم تا خفت نکردم خاک تو سر خودتو ادبت


چون بهم گفتن حلوا نخورده منم گفتم :

یکی از یکی زشت ترید حتی سگ شماهارو نمیگیره و بعدشم فرار کردم بیرون حسینیه که تو حسینیه منو کنار مامانم نبینن و نرن قضیه رو براش تعریف کنن


چون متأسفانه اگه عقرب منو نیش بزنه مامانم باز هم منو مقصر میدونه و سرزنشم میکنه! حالا که دیگه تو این ماجرا واقعا مقصر بودم!



ادامه داره...

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

خلاصههههههه

جونم براتون بگه که من بیرون حسینیه برا خودم پرسه میزدم و کم کم سر و کله‌ی دختر دایی و پسر دایی و هم بازیامم پیدا شد و بعد اینکه چند تا بچه‌ی هم سن و سال غریبه هم به جمعمون اضافه شد، 

تصمیم گرفتیم بیرون تو سایه واسه خودمون تا تموم شدن مراسم و اومدن مامانامون بازی کنیم!


اون وسط مسطا یکی از بچه‌ها برگشت گفت: 

بچه‌ها دارن پذیرایی میکنن بریم یه چیزی بخوریم و بعد دوباره برگردیم!


منم گفتم من نمیتونم بیام داخل! 

اصلا اگه اون دخترا منو با شما ببینن هیچی بهتون نمیدن! 

شما برید داخل یه چیزی‌ام واسه من بیارید!


همه‌ی بچه‌ها رفتن داخل که هم سهم خودشونو بردارن هم یه چیزی برا من بیارن!


من موندم اون بیرون تنهای تنها...!


حسینیه‌ی اون منطقه خیلی جای پرتی بود


کلا دور و برش شبیه برهوت بود و تا اون جایی که من یادمه ساختمون زیادی دور و برش نبود!


رو به روی من یه مسافت خیلی زیادی زمین خشک و بی آب و علف بود و اون دور دورا یه ساختمون بزرگ به چشم میومد که یه سری ماشین جلوش پارک کرده بودن!


و فقط مردا میرفتن داخل!


به نظر میرسید اون تو یه جلسه‌ایی چیزی دارن و اون ساختمون اون زمان تو نظر من یه کارخونه بود! 

( حالا نمیدونم واقعا چی بود )



بازم ادامه داره...

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

من هنوز منتظر دوستای گشنه‌ی حلوا نخورده و حلوا ندیدم بودم که متوجه شدم یه آقایی از در اون ساختمون مذکور 

( همون کارخونه‌ی خیالی ) داره منو صدا میکنه.


آقاهه همش داد میزد و میگفت:

دختررررر جون؟؟؟؟ صدامو میشنوی؟؟؟؟ دختر کوچولووووو صدامو میشنوی؟؟؟؟


منم داد زدم گفتم:

آرههههه میشنوم... چی میخوای؟؟؟؟


بچه‌ها واقعیت این بود که چون دور و بر اون آقا خلوت بود خیلی راحت متوجه میشد من چی میگم!

اما چون بغل گوش من حسینیه بود و زنا داشتن فقط جیغ جیغ میکردن من خیلی سخت متوجه حرفای اون آقا میشدم و خوب نمیشنیدم چی میگه!!


اون آقا به هر بدبختی بود با داد و هوار کشیدن منو متوجه این کرد که یه دختر کوچولو داره که اومده با بچه‌ها بازی کنه و تو حسینیه‌س! و حالا یه کاری برا این آقا پیش اومده و باید وارد این ساختمون شه و جلسه‌ش ممکنه طول بکشه!


خیلی براش مهم بود که من به دخترش بگم که باباش رفته تو اون ساختمون و اون دختر اگه بازیش تموم شد و دید باباش نیست نباید سر در گم بشه و باید بدونه که باباش تو اون ساختمونه و خودش میاد دنبالش و اون دختر منتظر باباش بمونه و نترسه!


اون آقا کلی حرف زد ولی من همینارو متوجه شدم!


گفت: دختر منو میشناسی؟


گفتم: اسمش چیه؟


و اون چندین بار یه کلمه‌ایی رو ( اسم دخترشو ) تکرار کرد و من نمیشنیدم!!!


گویا خانما یاد فضائل اخلاقی مرحوم افتاده بودن و با شدت بیشتری داشتن ضجه میزدن! شایدم حلواها رو دیدن و گفتن مرحوم زیر خاکه ما کوفت بخوریم به جا حلوا!!!


خلاصه که من دیگه هیچی از حرفای اون آقا رو نشنیدم و نفهمیدم و حوصله نداشتم بشینم حالیش کنم که صداش نمیاد و اون دوباره حرفاشو تکرار کنه و دوباره صداش نیاد!!!


واقعا هم حنجرم جر خورده بود اونقدر داد زده بودم!!


این شد که برا آخرین بار داد زدم گفتم: 

باشه بابا باشه! بهش میگم

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

اون آقا هم که دیگه خیالش از بابت من راحت شده بود رفت داخل همون ساختمون مذکور!


رفتار اون آقا هنوزم برا من جای سوال داره که چجور بچه‌شو تنها گذاشته و چطور به من اعتماد کرده و رفته به کار و بارش رسیده!


اگه مراسم تموم میشد و همه میرفتن، 

دخترش میخواست تو اون برهوت تنهایی چیکار کنه؟


خلاصه که این آقا 

ضررو همون جایی کرد که به من اعتماد کرد💅🏻


بگذریم!


من دیگه این قضیه رو پشت گوش انداختم و با خودم گفتم ولم کن بابا! حالا بین این همه بچه من بچه‌ی تو رو از کجا بشناسم! خودت میای دنبالش دیگه...!


بعدشم که بچه‌ها از حلوا خوردن برگشتن و جالب اینجاست که هیچی برا من نیاورده بودن!


خلاصههههه


ما بازیامونو کردیم و مراسم تموم شد و دست مامانامونو گرفتیم و برگشتیم خونه!



زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

شب تو خونه موقع خواب من این قضیه رو برا مامانم تعریف کردم! 

مامانم خیلی برانگیخته شد و گفت تو چی کار کردی؟ 

اون مرده رو حساب اینکه تو به دخترش همه چیو گفتی خیالش راحت شده! تو چه میدونی با این کارت حالا چه بلایی سر جفتشون اومده!


منم از دست مامانم عصبی شدم و گفتم همیشه عادت داری از کاه کوه بسازی! حالا چی شده مگه؟ 

همش توهم توطئه! همش از کاه کوه ساختن! 

الکی بزرگش میکنی! 


مامانم گفت وقتی سر خودت اومد میفهمی چی به چیه! 


منم گفتم باشه بابا خدا بیکاره همش از من آتو بگیره تا یه جا سرم بیاره اون بلارو!


خیلی خیلی دوسِت دارم... شب بخیرررر 

( جمله‌ایی که همیشه قبل خواب بهش میگفتم )

بعدشم گرفتم خوابیدم! 

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

چندین سال از این قضیه گذشت و من اصلا همچین چیزی یادم نبود!

ما خونمونو جا به جا کردیم به خاطر اینکه من تو  یه مدرسه‌ی بهتر درس بخونم...!


من اون مدرسه تو کلی مسابقه شرکت کردم و قرار شد یه روز رئیس آموزش پروش بیاد و همه‌ی جایزه‌هارو یک جا بیاره...!


یه روز یه مراسم جشن خیلی بزرگ تو مدرسمون برگزار شد!


امام جمعه اومده بود... رئیس آموزش پروش اومده بود... از سپاه اومده بودن و و و...!


چون مدرسه‌ی ما مدرسه‌ی شاهد بود این اشخاص پایه ثابت مراسمای خاص بودن!


اون روز مراسم برگزار شد و نوبت اعلام کردن نفرات برتر مسابقات و شاگردای مدرسه رسید...!


یه بار به عنوان شاگرد اول اسم منو خوندن

رفتم جایزمو گرفتم و اومدم پایین


دوباره به عنوان گروه برتر مسابقه‌ی تئاتر همین موضوع تکرار شد...!


دوباره به خاطر نفر اول مسابقات قرآنی اسم منو صدا زدن...!


وقتی رفتم جایزه و لوح تقدیرمو بگیرم، 

رئیس آموزش پرورش شهرمون خندید و گفت: بازم هست؟


منم خندیدم و گفتم آره یه چند تا مقام دیگه هم آوردم!


اونم تو میکروفون اعلام کرد که این خانم اومده همه جایزه هارو درو کنه پس ایشون همینجا میمونه و دیگه پله هارو نمیاد پایین که نه خودشو خسته کنه نه مارو!


آنچنان غروری گرفته بود اون لحظه منو که اصلا وصف شدنی نیست!


من اون روز یازده تا لوح تقدیر گرفتم!!!!


مدیرمون با افتخار منو نگاه میکرد و اون افراد خاصی که به مراسم اومده بودن مدام با من شوخی میکردن و تحسینم میکردن!

اون لحظه من چیزی نبودم جز تکبر خالص!


از بالا هم کلاسیامو به چشم کفتارایی میدیدم که به من حسادت میکردن!


خلاصه که بچه بودم و جو گیر

اما از حق نگذریم خیلی لحظه‌ی خوبی بود


لحظه شماری میکردم که برسم خونه و مو به مو همه چی رو تعریف کنم


زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

ما اکثرا تا ساعت دو مدرسه بودیم 

( اسمشو گذاشته بودن زنگ مکمل )

اما اون روز مدیرمون گفت چون مدرسمون امروز کلی افتخار داشته به عنوان جایزه زنگ مکملتونو کنسل میکنم که شما ساعت دوازده برید خونه!

فردا هم همتونو میبرم اردو پس با خودتون رضایت نامه بیارید!


بعد از این حرف مدیر همه با هم به دفتر مدیر و معاون هجوم بردن که زنگ بزنن به خانواده‌هاشون اطلاع بدن!


اونایی که با سرویس مدرسه رفت و آمد میکردن که خیالشون راحت بود و مدیر یه تماس کوچیک با راننده ها گرفت و گفت بیاید دنبال بچه‌ها!


اما ماهایی که سرویس شخصی داشتیم یا بچه‌هایی که خانواده‌ها میومدن دنبالشون باید دونه دونه زنگ میزدیم و اطلاع میدادیم!


جمعیتمون خیلی زیاد بود و من چون دیر رسیده بود افتاده بودم آخر صف واسه زنگ زدن!


از اون ته به مدیرمون گفتم من این همه لوح تقدیر گرفتم بذار من اول زنگ بزنم منو تو صف انتظار نذار!


بچه‌ها همه اعتراض کردن گفتن ما زودتر اومدیم و نمیشه!


اما مدیرمون اجازه داد که من زودتر زنگ بزنم!


صدای اعتراض بچه‌ها بالا گرفته بود که این عدالت نیست و فلان...!


منم سریع رفتم زنگ زدم به بابام و گفتم امروز مکمل نداریم به سرویسم بگو دوازده بیاد دنبالم!


چون بچه‌ها دور و برم سر و صدا میکردن که این نباید زنگ میزد و باید آخر صف میموند، بابام واضح صدامو نشنید و همش میگفت چی؟؟؟


منم چند بار پشت سر هم تکرار کردم که بابا دارم میگم زنگ بزن بگو به جای دو ، دوازده بیان دنبالم!


بابامم از اون ور خط گفت: باشه بابا باشه!


منم تلفنو قطع کردم و رفتم بیرون منتظر موندم که بیان دنبالم.



ادامه دارد...!

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

آقا دیگه خیلی کشش نمیدم

کل اون صفی که در انتظار بودن تماساشونو گرفتن

همشونو یکی یکی اومدن دنبالشونو رفتن...!

مدیر رفت... معاون رفت... معلم رفت... حتی سرایدار مدرسه یه کاری براش پیش اومده بود و رفت!!!

فقط من موندم اونجا زیر اون آفتاب

خیلی از دست سرویسم عصبانی بودم که چرا نمیاد

یک درصدم احتمال نمیدادم که شاید بابام بهش چیزی نگفته چون بابامو میشناختم که حساسه رو این مسائل و یادش نمیره!

مطمئن بود که سرویسم پشت گوش انداخته

اونجا سر لج افتادم و نرفتم از کسی تلفن بگیرم که به بابام زنگ بزنم و بگم دوباره بهش زنگ بزنه و یادآوری کنه!

کلا چون این سرویسم همیشه دیر میومد دنبالم و میگفت تو ترافیک موندم، میخواستم با این کارش دیگه بابام یه سرویس دیگه برام بگیره!

چون همیشه که بهش میگفتم سرویسمو عوض کن چون دیر میاد، میگفت: خب ترافیکه چی کار کنه؟

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

اون روز خیر سرم میخواستم با این کارم ( زنگ نزدن دوباره ) سرویسمو پیش بابام بد جلوه بدم و بگم دو ساعت دیر کرده و دیگه حتما عوضش کن!

من تا خود ساعت دو دم در مدرسه تک و تنها منتظر موندم!

اینقدر هوا گرم بود که دیگه دود داشت از سرم بلند میشد!

حتی ساعت دو و ربع شد و نیومد! 

( گفتم که همیشه یه ربع بیست دقیقه دیر تر میومد )

یهو یه مرد میانسالی که آرم تاکسی تلفنی رو ماشینش بود اومد و گفت: دخترم من چند باره این مسیرو میرم و میام و تو هنوز اینجایی! اگه میخواستن بیان دنبالت تا الان اومده بودن! بیا خودم برسونمت! کرایه هم فدای سرت ( فکر میکرد پول کرایه همرام نیست )

اینقدر اون لحظه دیگه حالم بد بود و عصبی و گرسنه بودم که اگه مرده میگفت در ازای بردنت به خونه قراره یه بلا ملا سرت بیارم، میگفتم مهم نیست فقط منو ببر خونه!


زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

خلاصه من سوار شدم و با اون آقا راهی خونه شدم!

از قضا بعد از رفتن من سرویسم مثل همیشه میاد دنبالم و زنگ میزنه به بابام که آقا اینجا زهره‌ایی در کار نیست و من کلی منتظر زهره موندم ولی اون مثل اینکه خودش رفته!

من که رسیدم خونه با توپ پر لوح تقدیرامو کوبیدم زمین و به مامانم گفتم سرویسم این کارو کرده!

مامانمم گفت اتفاقا بابات زنگ زده و خیلی از دستت عصبانی بوده! گفته بیام خونه کارش دارم!

منم گفتم چه عجب! جای اینکه من شاکی باشم اونا شاکی‌ان!

دیگه من ناهارمو خوردم و منتظر موندم که بابام بیاد خونه!

وقتی اومد خیلی خیلی از دست من عصبانی بود!

گفت مدیرتون گفته ساعت دوازده تعطیل شدید!

گفتم آره به خاطر اینکه امروز دانش آموزا کلی مقام آورده بودن در سطح استان!

ببین من یازده تا لوح تقدیر گرفتم!

بابام گفت لوح تقدیرات دونه دونه بخوره تو سرت!

تو اون دو ساعت که نیومدی خونه و حتی یه زنگم نزدی داشتی چههههه غلطی میکردی؟

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

من گفتم چی میگی توووو؟ من بهت زنگ زدم! صد بار واست تکرار کردم که به سرویسم زنگ بزنی! نشون به اون نشون که یه بار گفتی صدات نمیاد! آخرشم گفتی باشه بابا بهش میگم!


بابام قبول نمیکرد و میگفت تو امروز هیچ زنگی به من نزدی و من هر چی قسم و قرآن میخوردم که زنگ زدم ، اون انکار میکرد!


گفتم باور نمیکنی زنگ بزن از مدیرمون بپرس! اون شاهده که من اولین نفر بهت زنگ زدم!


بابام تماساشو نشون داد که از طرف مدرسه اون روز کسی بهش زنگ نزده بود!


و مدام منو متهم میکرد به دروغ گویی!


چه قدر اون روز من گریه کردم!


مثل اینکه من شماره رو اشتباه گرفته بودم و طرف منو سر کار گذاشته بود! اما واقعا صداش کپی صدای بابام بود! شایدم من تو شلوغی متوجه نشدم!


خلاصه منی که با یازده لوح تقدیر اومده بودم خونه که خیر سرم بهم افتخار کنن، نه تنها کسی بهم افتخاری نکرد بلکه منو به همه چی متهم کردن!


گفتن اگه کاسه‌ایی زیر نیم کاسه‌ت نیست چرا تو این دو ساعت از کسی تلفن قرض نگرفتی زنگ بزنی؟


منم جوابی نداشتم بدم! چی میگفتم؟ میگفتم با سرویسم سر لج داشتم میخواستم عوضش کنید؟


گفتن معلوم نیست چه غلطی کردی تو این دو ساعت!


گفتن گیریم که همه‌ی حرفات درست! تویی که به عقلت نرسید باید دوباره زنگ بزنی صلاحیت اردو رفتن نداری و ما رضایت نامه‌ایی برات امضا نمیکنیم!






زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

اینقدر اون روز من همه جور حرفی شنیدم و اینقدر اذیت شدم و این قدر اون لحظه‌هایی که دوستام با بابام تلفنی حرف میزدن و میگفتن به خدا ما خودمون پیشش بودیم وقتی بهت زنگ زد! بذار بیاد اردو فردامونو خراب نکن و بابام مرغش یه پا داشت که نعععع! نمیذارم بیاد! برام بار تحقیری داشت که اون روز تصمیم گرفتم خود کشی کنم 😶😂

و بابام موضوعو فهمید و جلومو گرفت!

اینقدر حالم بد بود که بابام اومده بود میگفت ببین منو! من غلط کردم! بیا این رضایت نامه‌ت! فردا برو هر جا میری و اصلا هی بر نگرد!

من آخرش اردو نرفتم! دوستامم نرفتن به خاطر من

اون خاطره‌ی بد و منحوسم فراموش نمیشه

اما من همون شب یاد قضیه‌ی اون دختر و باباش تو حسینیه افتادم! بعد از سالهاااا که کلا فراموش کرده بودم!

خیلی مسخرست نه؟

شایدم من الکی این موضوعو شبیه کلید اسرارش کردم!

اما برام جالب بود که من به بابای اون دختر گفتم:

باشه بهش میگم و نگفتم!

و اون مردی که پشت خط بود به من گفت:

باشه بهش میگم و چیزی نگفت!

مامانم اون زمان به من گفت تو میدونی با این کار ممکنه چه بلایی سر اون دختره اومده باشه؟

و من گفتم مامان تو توهم توطئه داری!

اون مردی که اینجوری پشت تلفن دروغ گفت هم هیچ وقت نمیفهمه چه بلایی سر من آورد!

من خیلی چیزارو نگفتم و سانسور کردم چون هر چی بگم تف سر بالاست!

اما اون روز فشاری که به من وارد شد باعث شد من بخوام خودمو بکشم و بعدش که خانوادم متوجه شدن و نذاشتن من اینقد حالم بد بود که تا دو روز مدرسه نرفتم!



زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

من موقعی که بابای اون دخترو سر کار گذاشتم خیلی بچه بودم! 

و خدایی که من شناختم اگه پای بنده‌هاش وسط باشه حتی از یه بچه‌ی بی عقل هم نمیگذره!

حق الناس بخشیده نمیشه!

این قضیه که تعریف کردم خیلی بچگانه و مسخره بود... میدونم!

قتل و جنایت و خیانتی توش اتفاق نیوفتاد که من کارمای اون گناه بزرگو پس بدم!

تمام حرف من اینه که خدا حتی از همین ماجراهای کوچیک و مسخره هم نمیگذره!

من این کارو از رو بچگی و بازیگوشی انجام دادم و عینش سرم اومد!

تویی که «آگاهانه» دل میشکنی، تحقیر میکنی، خیانت میکنی، علنا دروغ میگی که دیگه جای خود داری عزیزم!


یه بار یه نفر تو همین سایت دل یکی از دوستای منو شکسته بود و وقتی دوستم بهش گفته بود تاوان کارتو روزی پس خواهی داد!


گفته بود مگه خدا بیکاره بشینه ببینه من تو مجازی چی گفتم؟


عین حرف من! « مگه خدا بیکاره همش دنبال آتو گرفتن از من باشه »


عزیزم خدا بیکار نیست

اما همه کار و بارش بنده‌هاشن

وقتی میگه اگه از برای فرزندان آدم نبود من آسمون و زمین و خلق نمیکردم...

وقتی میگه آسمون و زمین و هر آنچه که بین اونهاست رو برای فرزندان آدم خلق کردم و اونا پیش من گرامی‌ان...


پس بدون که همه کار و بارش بنده‌هاشن!


ماجراهایی مثل این ماجرای من که کوچیک و جزئی‌ان تو همین دنیا به حسابشون رسیدگی میشه و اون دنیا سر این چیزا نه وقت مارو میگیرن نه وقت خودشونو!


بقیه میمونه واسه اونور!

از ما گفتن بود!

خود دانی!




زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

من نتیجه‌ایی که از این ماجرا گرفتم این بود که حس بدی که احتمالا من از روی بی عقلی اون روز تو مراسم ختم و عزا داری واسه یه دختر و باباش به وجود آوردم ، 

تو یه جشن بزرگ و یکی از روزایی که میتونست برام بهترین خاطره باشه ، در یک قالب دیگه و با یک عنوان دیگه اما با همون شدت به خودم منتقل شد !


خوشحالم که من با اون پدر و دختر بی حساب شدم 

( خودم که اینجوری فکر میکنم )

و دیگه عذاب وجدانی از بابتش ندارم

حتی اگر فکرم غلط باشه، 

همینکه عذاب وجدان ندارم برام کافیه


و اینکه من اون مردی که منو سر کار گذاشت رو هم بخشیدم که این زنجیره‌ی مسخره یه جا قطع بشه . 

همین .

تموم شد 

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

@دخترکfدرمانده‍ 

@ماما12345‍ 

گفتم بودم که تموم شد تگتون میکنم ❤️

زهره هستم🧚🏻‍♀️. یک عدد " اقتصاد دانِ مملکت " 🤝🏻. دارای سابقهٔ چهار ترم تحصیل در دانشگاه روزانهٔ غرب کشور. ممنون میشم اگر منو زهره ❌ صدا نکنید و فقط لفظ خانم اقتصاد دان ✅ رو به کار ببرید!!! چرا که ما داریم اینجا زحمت میکشیم!!! گول کاربریمو نخور من مهربون‌تر از این حرفام دوست عزیز 🚫

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز