در نوجوانی با خواندن " حسین وارث آدم " معتقد بودم هیچ قلمی ، قلم دکتر شریعتی نمی شود!
بعدها با خواندن "بوف کور" معتقد بودم هیچ قلمی، قلم صادق هدایت نمیشود!
بعدها با خواندن "بیگانه" میگفتم هیچ قلمی، قلم "آلبرکامو" نمیشود!
بعدها با خواندن " به سوی ساحل " می گفتم هیچ قلمی ، قلم " محمود حکیمی " نمی شود!
بعدها با خواندن " باغ آلبالو" می گفتم هیچ قلمی ، قلم " آنتوان چخوف" نمی شود!
سالهای بعدش با خواندن "دستهای آلوده" فکر میکردم هیچ قلمی، قلم "ژان پلسارتر" نمیشود!
اما امروز که در آستانه میانسالی هستم و دیگر زانوهایم توان بالا رفتن از پلهها را ندارد و در بدر بدنبال درمانی برای زانو درد م. یگردم معتقدم که....
*"هیچ قلمی قلم گوساله نمیشود!*
فقط و فقط به فکر زانوهاتون باشیدعزیزانم.😅
همه روزهاتون پر از خنده و شادی
😁😁😁😁
😁😁😁😁😁