من تعطیلات که میشه میای خونشون
چند ماه میشینم وضع مالیمون خوب نیست
سه چهار ماه میشینم صبحا که بچه هاش سرکاره بچه هاشو نگه میدارم و کلا شش میلیون میده بهم بخاطر اینکه سه ماه بچه هاشو نگه داشتم من انتظار پول نداشتم اولاش
خودش بهم داد و همیشه گفتم قدر دانتم
ولی انتظار داره کلا زندگیم طبق حرفای اون باشه
خواب بیدار شدنم
کارای خونه رو اگه یه روز دو روز نتونم کمک کنم عصبی میشه میگه این همه کمک مالیت میکنم
حتی چندین مدته زانو درد شدیدم در حالی که نمیتونم راه برم خواهرم گفت پول ندارم نمیتونم ببرمت
میدونین خواهرم خیلی خوبه برام برعکس بقیه خواهر برادرام اگه بگم بده ناسپاسیه
ولی حس میکنم بخاطر مشکلات مالی که دارم دارم عین یه سگ زندگی میکنم که قلاده بستن بهم یه لحظه باب میل نباشم سریع پرتم میکنن
خسته شدم از فقر
و زندگی سگی