بچها یادمه یبار توی حیاط مدرسه نشسته بودیم منو دوستام زنگ تفریح بود ی ساختمونی دو خیابون اونور تر داشتن میساختن و ی کارگر سر پشت بومش داشت کار میکرد خییییلی دور بودیم ب اون ساختمون بعد داشتم با دوستام حرف میزدم بعد ناخوداگاه داشتم ب کار کردن اون کارگره نگاه میکردم بغد دیدیم داره پوشتشو میکنه ب ما و وشتشو تکون میده
اصن پشمامون ریخته بود نمیدونستم چی بگیم فقط میخندیدیم
برام سواله چجوری مارو دید انقدر دور بود حتی سنشم قابل تشخیص نبود