این اتفاق درعرض چندین ماه افتاد بچها من تو ی شرایط.خوب زندگیم. بچم بدنیا اومدنی همسرمو. تعدیل کردن حتی چندین روز زودتر از موعد دکتر زایمان کردم
خیلی از لحاظ روحی فشار رومون بود..ولی ب کسی چیزی نگفتیم. کلی رو خودنون کار کردیم از پس این بحران بر بیایم بماند،،، افسردگی زایمان داشت میامد سراغم..
جاریم. اومد دیدنم بچش تو اتاق نوزاد جیغ میزد و مادرم خواست بچرو تعویض کنه گفتم میری از اتاق بیرون )( غیر همجنسن( جاریم با عصبانیت جلو خانوادم ب شوهرش گف پاشو پاشو بریم... حتی مادرم پدرم سرد باهاشون خداحافظی کردن گفتن این عفریته کیه...
فوری استوریکرد هیچکس حق نداره ب بچم چیزی بگه
گذشت باز اومدن خونه ما.. ایندفعه سر ی موضوع با مادرشوهرم توخونه من بحث کرد اخر. با بلندی صداش زدم بس کن چقدر دوست داری دعوا رابندازی...
موضوع بیکاری شوهرم مطرح کردیم... انگار شاد باش گرفته خیلی خوشحال شد...
بماند بارها واسه جنسیت بچه من کلی رفت توقیافه کسی حق نداره بما توجه کنه...
از لحاظ وضع مالی و...توپ هستن توپ توپ
بعد دیدن شوهرم دنبال کاره... همش جلو ما مینالیدن همش میگفتن بی پولیم. نداریم.گرونیه تورمه یجا باید ۶تومن میدادن بابت پول اسفالت یکی از زمینهاشون هی گفتن نداریم زیاده من گفتم میخواید من دستم پول هست بهتون بدم ...
۳روز دیگش رفتن شاستی بلند خریدن...