مامان پارتنرم ازم بدش میاد گفت دست از سر پسرم بردار برو دنبال زندگیت پسر من فراموش کن
من خودم شهر دیگم عشقم شمال منم رفتم شمال خونه فامیلامون و هم اینکه از اون طرف یه سرم به عشقم بزنم و اینکه خود عشقم اسرار داشت آمدم اینجا هم ببینیم خلاصه دیروز با رلم تو ماشین بودم مادرش مارو دید یهو به قصد زدن آمد طرفم گفت چی میخوایی از جون پسر من از زندگیمون برو من تو رو برای پسرم نمیگیرم پسرم باید بین من تو یکی انتخاب کنه تو به پسر من نمیایی من میخوام برای پسرم دختری بگیرم سرش بلند باشه نه پایین باشه تو بی صاحابی فلان علان بعد من از خودم دفاع کردم هیچ جوابی نداشت گفت راهت دوره من نمیام خاستگاریت پسرم هرکی میخاد بگیره باید تو این شهر باشه تو معلوم نیست کی.. خلاصه هرچی بد بیراه بود به من گفت من گریه کردم خاستم از ماشین پیاده بشم برم رلم نذاشت به مادرش گفت اگر این دختر بره منم میرم من عاشقشم بعد مادرش وایساد مظلوم نمایی گریه که تو فرشته ای من برات بهترین زن میخام بگیرم فلان علان ..خیلی بهم برخورد با حرفاش خیلی بهم توهین کرد من هیچ بدی ب این خانواده نکردم ا. لحاظ اخلاق چهره ام خوبه نمیدونم چرا ازم خوشش نمیاد
ازیه طرفی میخام برم رابط رلم با مامانش به هم نزنم از یه طرفیم رلم گریه میکنه میگه من هیچ وقت ولت نمیکنم تو ام ولم نکن تو بری من میمیرم من خونه ماشین میگیرم میام خاستگاریت به مادرم کاری ندارم اینا ..
نمیدونم چکار کنم بچه ها دلم خیلی گرفته منم برای خودم شخصیت دارم اون حرفا در حق من نبود. مادرش به دلیل برای مخالفت نداره بی دلیل ازم بدش میاد من حرف منطقی میزدم بهش ولی اون هیچ. دلیلی نداشت