سلام دوستام من الان سیزده هفته باردارم تاپنج هفته پیش حالم خیلی خیلی بد بود هییچی نمی‌تونستم بخورم فک کن یه بچه ی نوزده ماهم دارم شیرم میدادم داغون شدم همش آویزون مادر شوهرم بودم بیچاره با اینکه خودش مریضه حتی بچمم میشست اما همش دلم مامانمو میخواست آخه هیچ کس مادر نمیشه اما.. مامانم معاون مدرسست غرق کارش اصلا براش مهم نیست که من بهش نیاز دارم اما همش سعی کردم درکش کنم تا اینکه ی هفته پیش رفتم خونشون ظهر که از مدرسه اومد گفت چرا خونه اینقد کثیفه خوبه تو یه بهونه پیدا کردی اونجا دلم شکست هیچ جوره خوب نمیشه:(
منم ازش ناراحتم.خواهرام ازبس پشت سرم پیشش حرف زدن اونم تاثیرگرفت خیلی ناراحتم ازشون ولی دیگه بی خیال.رابطمو کم کردم که اذیت نشم.خیلی بد شوارمو بهم میگه که باعث دعوامون شده منم زیاد نمیرم دیگه
البته وقتی تو روزای تعطیل میرم پیشش بهم میرسه اما بهش وابستم دلم براش تنگ میشه وقتی میرم خونشون سعی میکنم کارای خودمو پسرمو خودم بکنم که اذیت نشه ولی دیگه مرتب کردن خونه اونم برا یه ویاری خیلی فشاره
چاره ای نداری عزیزم مادر رو نمیشه پس داد نه تعویض کرد
من مادرمکارمنده
موقع زایمان نیومد پیشم تو بیمارستان همراهم نشد خودم تنهایی با شوهرم اومدم خونه
خلاصه کوچکترین کمکی بهم نکرد ولی مجبورم مدارا کنم تا اوضاع از اینی که هست بدتر نشه
یه مامان دهه شصتی فقط این حرف میزنه درست?
تو رو خدا بچه دارید سر کار نرید از بچگی عقده ی مامان خونه دار دارم مامانی که همه ی وقتش تو خونه باش به خدا خیلی ضربه خوردم مامانم معلم بود حالام معاون همیشه برای بچه ی مردم مادر برای بچه های خودش دایه
مامان منم همینجوری بود
خیلی ریلکس و بی خیال
خیلی ازش دلخور میشدم، خونه ش میرفتم عالی بود ولی زیاد بهم زنگ نمیزد و کمک نمیکرد ، البته این اواخر پاهاش مشکل داشت
الان ده روزه به رحمت خدا رفته
کاش بودش، کاش هیچوقت توقعی ازش نداشتم، کاش من بیشتر بهش میرسیدم
حاضرم هر کاری بکنم دوباره برگرده 😢😢😢😢
خواهر دست رو دلم‌نزار بخدا کار بجایی رسیده ک‌مرگشو ازخدا میخام
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز