دیروز بعد چندین سال احترام نگه داشتن باهاش دعوام شد سربچم دخترش هرکاری بابچم کنه صداش درنمیاد ماهم اعتراض کنیم میگه چیزی نشده منم دعوا کردم گفتم اگر بچه تو برات عزیزه بچه منم برام عزیزه و بامن حرف نزن و این حرفا ما اومدیم اینجا مسافرت و خونه دیگه هم دارن من به خاطر اینکه توخونشون راحت نیستم میرم خونه دیگشون حالا هی زنگ میزنن شوهرم که بگو بیان اینجا بمونن اینجا بخوابن شوهرمم سرکاره منم میگم وقتی شوهرم هست میریم سربزنیم موقع خوابم برگردیم نمیدونم چه مرضیه که اصرار همش اونجا باشیم من و بچم وااااقعا اونجا اذیتیم و اذیت میکنن اصلا به اذیت شدن ما اهمیت نمیدن فقط خواسته خودشون مهمه چکار کنم به نظرتون خیلی نریم اونجا