والا ما خواستیم بریم سفر باور کنید بابام اوکی بود مامانم نه نمیشه من نگرانم و... می گفتم نگران چی چرت و پرت تحویلم می داد آخرش یه نقشه عالی کشید که ما هم خیلی وقته نرفتیم و یه زنگ بزنم خانواده نامزدت اگه اونا هم میان بریم که اونا هم از خدا خواسته گفتن میایم😁
یه کاری کرد ۱۰ نفر آدم باهامون اومدن خواستیم سوار ماشین بشیم سر کردم توو گوشش گفتم حالا خیالت راحت شد حامله نمیشم نمیومدی هم نمیشدم دامادت از منم بیشتر حواسش جمع هست گفت نه خواستم خانواده ها توو سفر همدیگرو بهنر بشناسن گفتم آره تو که راس میگی🤣🤣🤣🤣