بعد از ۱۰ سال بارداری،به اصرار خودم بچه دار شدیم،
از همون اول بارداری داستانها داشتم،سرما خوردم،ویار شدید،گرفتگی خفیف با منوکسیدکربن ،تکونای کم دخترم،بعد دیگه گفتم هواسم جمع میکنم تا اخر بارداری و میخواستم به چیزای بد فکر نکنم،اما یهو ماه هفتم بودم که یه سمت شکمم ورمش بیشتر شد،گفتن برو سونو ،هیچی نبود همچی خوب بود ولی گفتن بندناف ۲دور پیچیده گردن دخترم ،گفتن مواظب حرکتاش باش،حالا این دختر منم کلا حرکتاش کم ،همش ترس تو جونمه ،۱۵ روز بعد به درخواست خودم سونو داپلر دادم و دیدم که بند ناف یک دور باز شده ولی یک دور دیگه،دور گردنشه ولی به صورت ازاد،حالا داستان جدید که متوجه شدم مقاومت خون رسانی به مغز جنین بالاستpi ،دیگه واقعا دنیا رو سرم خراب شده،همش فکر و خیال و گریه
چرا واقعا اینطوری شد؟
دخترم خداتورو بخاطر تموم تنهاییام بمن داده
الان نفس که نمیکشی که بگم نفسم به نفسات بنده،نفسم به تکونات بنده،دخترم تورو خدا قوی باش و صحیح و سلامت بیا تو زندگیمون
فقط ۱۹ روز دیگه مونده تا ۳۷ پر بشه
تحمل کن دختر قوی من،من تورو سالم و سلامت از خدا خواستم،دعا کنید واسه من و دخترم💔