من و داداشم رو از خونه بیرون کرد چون حس می کنم صیغه یکی شده همیشه صبح ساعت ۷/۸ میزد بیرون ۱۲ شب برمیگرده خونه
مطلقا خونه رو تمیز نمیکرد و اشپزی هم نمیکرد الکی میگفت میرم خونه خواهرم مگر حلوا میدن هرروز بره اونجا
برای اینکه ما سر از کارش درنیاریم من و داداشمو بیرون کرد و دیگه خونه راه نمیده حتی دوماهه خونه نرفتم بهم نگفت کجایی
دیروزم خواهرم اومد خونه من بهم گفت منو ببر بازار دیگه تا ۹ شب بازار بردمش و چون عقده ای شده کسی بیرون نمیبردش بعدش گفت منو ببر پارک و یکساعت توی پارک باهاش بودم و ده برگشتیم خونه ی من
اونجا هیچکدوم داداشام سراغش نیومدن ببرنش خونه و منم به مادرم پیام دادم دخترت تنهاست با اسنپ بیا اینجا ببرش و خواهرمم ده بار بهش زنگ پیام داد اونم گفتش به من مربوط نیست میخوام استراحت کنم مزاحمم نشید
منم هرکاری کردم خواهرم خونه من نموند دیگه خودم با اسنپ بردمش و تنها برگشتم
ولی چطور یک مادر میتونه نسبت به دخترش انقدر بیخیال باشه توی این مسیر هزار اتفاقه چطور میتونی اجازه بدی دخترت با این سن کم توی ظلمات شب با یه مرد تنها جابجا بشه خاک بر سر که فقط زاییدن بلدی
بخدا اگر خواهراش کوچکترین ناله ای کنن مثل جت سریع میره کاراشون انجام میده ولی نسبت ناموس و ابرو و دخترش کاملا بی تفاوت....