این ازدواج دوم منه تو چند تا تاپیک های قبلیم توضیح دادم که جن بخاطر چیزهایی که از گذشته ی همسرم میدونم و خودش برام تعریف کرده بود همیشه فکرم درگیره و با اینکه همسرمو دوست دارم از زندگیم لذت نمیبرم و همیشه افسرده ام مخصوصا که شخصیت کمالگرایی دارم و گفتم وقتی همسرم از تجاوز در کودکیش به کودک دیگه گفت و از یک بار رابطه با پسر دیگه(لواط) در سن نوجوانیش من از اون به بعد که فهمیدم ادم سابق نشدم با وجود اینکه در سال های اخیر همسرم محبتش انقدر زیاده که هر زنی بود تو اینهمه محبت خفه میشد همسرم تمام کارهای خونه رو انجام میده همهههه رو من حتی بخوام انجام بدم هم اصلا دلم نمیخواد برای این رابطه تلاش کنم
فقط بخوام طلاق بگیرم برای بار دوم مطلقه میشم و اینکه احتمال زیاد اصلا نخوام بعدش ازدواج کنم من قبل از ازدواجم شاغل بودم ولی بعدش فاز ادامه تحصیل گرفتم لیسانسمو دارم تو سی و سه سالگی میگیرم.
خونه ای که توش زندگی میکنم کوچیکه اما به نام منه ولی پدرم خواسته کمک کنه بهمون داده وضع مالی خانواده پدریم در کل خوب نیست و برادرم که همسرش فوت شد برگشته و سالها داره با پدرمادرم زندگی میکنه اگر جدا بشم قطعا برام دردسر درست میکنه و مزاحم من میشه اگه ببینه تنهام و همسرم نیست
من تو زندگیم خیلی تجاوز دیدم و اصلا به مردها اعتماد ندارم حتی بردارام مثلا یکیشون وقتی نوجووون بودم و خواب بودم شب جامو از مادرم جدا کرده بودم یهو بیدار شدم دیدم منو از پشت بغل کرده یا همین برادرم که زنش مرد بعضی وقتها میگفت بوسم کن سعی میکرد از لب بوس کنیم همو و من از این حرکتش بدم میومد با اینکه الان دیگه نمازخونه و مذهبی طوره من اصلا خوشم نمیاد کلا دور بر من مرد درست حسابی نیست هیچ وقت هم مستقل نبودم که هم تنها تو خونه ای باشم هم شاغل باشم از تنهایی هم تو این دوره زمونه مثه سگ میترسم حتی مجرد بودم هم تو خیابون راه رفتنی مورد بوده اومده منو یهو بغل کرده چون منه خر به جای سرعت گرفتن و دویدن یه لحظه مکث کردم گفتم بیاد از کنارم بره ولی بغلم کرد داد و بیداد کردم تا ول کرد و رفتم جلوتر سوار تاکسی شدم و رفتم خونه و حالم خیلی بد بود یه بارم تو ماشین نزدیک بود یکی منو بدزده البته این چیزا مربوط به شاید ده سال پیشه و مثل الان نبود که راحت اسنپ بگیری و بری اینور اونور هرچند تو اسنپ هم کم اتفاق های بد نمیفته
خلاصه میخوام بگم چون من یه جورایی اعتماد ندارم به هیچ مردی ولی دوست دارم مادر بشم بعضی وقتها با خودم میگم این آخرین فرصت که متاهلم و امکان اینو دارم بچه دار شم میگم بچه دار بشم اما از شوهرم بعدش طلاق بگیرم ابنجوری بخاطر بچه هم شده شوهرم همیشه هست ولی رابطه عاطفیمون قطع میشه همین الانش هم ناراحته که چرا انقدر کم رابطه جنسی داریم ولی من هم وسواس عملی دارم هم وسواس و نشخوا فکری و افسردگی برای اینها دارو میخوردم و خوب بود ولی چون تصمیم گرفته بودیم من حامله شم فعلا قطعش کردیم تا بعد بچه دار شدم مجدد شروع کنم و برم همون دکتر و دارو بخورم برای وسواس وقتی دارو میخوردم نسبت به همه چیز بی خیال تر بودم و همیشه دوست داشتم برم بیرون از گفتی دارو قطع شد اصلا دلم بیرون نمیخواد همش رو تخت خوابم یا غذا میخورم وزنم خیلی بالا رفته دو روز ورزش کردم زود خسته شدم الان اصلا دلم نمیخواد برم بیرون.
بنظر من بچه با طلاق دو تا زن و شوهر که میخوان پدر مادر خوبی باشن زندگیش خراب نمیشه هستن کسایی که زیر یه سقف هستن اما بچه داره تو اون خونه دیوونه میشه من فکر نمیکنم طلاق باعث آسیب به بچه بشه حتی حس میکنم اگه بچه دار بشم و بعد جدا شم زندگی همه مون بهتر میشه
چون ممکنه تو این سن دیگه اصلا موقعیتش پیش نیاد میگم که میگم من دو بار ازدواج کردم بعید میدونم بخوام به سومی فکر بکنم حتی اصلا کسی که خوب باشه بخواد با دوبار طلاق گرفته باشه
البته من خیلی عقده ها تو دلمه در مورد ازدواج دوبار ازدواج کردم تو هیچ کدوم مراسم خواستگاری اتفاق نیفتاد یعنی حسرت گرفتن دسته گل مراسم خواستگاری رو دلم موند هیچ کدوم خانوادشون نخواستن و توانایی هم نداشتن حتی یه طلای معمولی بخرن تو هیچ کدوم من عروس نشدم هر دو مورد عقدم غریبانه بود تو دومی که زمان کرونا بود حتی خانواده هامونم کامل نیومدن که بگم اون قبلی عوضش دراومد دوست داشتم عقدم عربی نباشه
بعد از چیزهایی که تو عقد عربی هست بدم میاد اصلا قانون های ازدواجمونو نمیپسندم اینکه آخوند تو مراسم حضور داشت تو فیلم که با گوشی گرفتیم افتاده بدم میاد.تو دو سال اول زندگی هم روم دست بلند کرده بود دو بار که الان چند ساله هرگز همچین کاری نمیکنه من از همون ناراحت بودم که یهو اون قضیه ی رابطه با هم جنس هاشو تعریف کرد و حال منو بدتر کرده بود با اون اعتراف
میخوام نظرتونو بدونم که بچه دار شم درسم تموم میشه شاغل شم خودم و حق و حقوق در حدی که خود شوهر مایل باشه بده ازش بگیرم برای زندگیمو و بچه و طلاق بگیرم ازش یعنی میخوام از دور تو زندگیم باشه و کلا نره