هنوز توی شوکم خیلی چیزا عجیب و تازه است واقعیتش حتی تا روز ازمایش خونم هم من توی شوک بودم
و فکرش و نمیکردم یه روزی یه جایی با چنین شخصی وارد حریمی به اسم زندگی مشترک بشم
مرد خوبیه پشتوانه است تکیه گاهه مستقله تلاش میکنه برای رفاهمون خصوصا منی که به قول خودش میگه دلم نمیخاد وقتی دست گذاشتی روی گرونترین چیز دلم بلرزه و نتونم بخرم برات
غیرت درستی داره تعصبی نیست و..
مابین این همه ویژگی خوب بدیای خاص خودشم داره
مغروره حق به جانب و تخسه و خیلی زود همه چیز ناراحتش میکنه
یه دفعه سرد و گرم میشه نمیفهمم کی با من حالش خوبه کی نه
یه رفتارهایی ازارم میده ولی خب حاضر به تغییر نیست و انتظار دارنننن *همه* من خودمو با شرایط وفق بدم من ادم احساسی هستم و اون اندازه من نه
زندگی متاهلی از روز اول پر از دغدغه اس یهو چشم وا میکنی میبینی عه ناراحتی یه ادم دیگه برات غیرقابل تحمله مشکل اون مشکل توام شده
غذا خوردن و نخوردن دیر رسیدن و خیلی چیزای دیگش برات مهم شده و...
خلاصههه که زندگیم وارد مرحله جدید شده که اگر به من باشه دلم میخاست یکم سنم بیشتر میشد بعد خودمو وارد این فصل جدید از زندگی میکردم