سلام من یدونه داداش دارم که از خودم خیلی بزرگتره همیشه یادمه از همون بچگی اختیار من دستش بوده با دوستام نباید بیرون برم و گوشی نداشته باشمو دانشگاه نرمو با نامزدم بیرون نرمووووو داداشم به شدت ادم شکاکیه فقط عشقش میکشه بره دنبال مردم امار بگیره دختر فلانی با کی بوده فلانی داشته چیکار می کرده
الان به خاطر نامزدم چند بار اعصابمو خورد کرده
نامزدم من خیلی ادم خوبیه تحصیل کرده شغل خوب مهربون خوش اخلاق
ولی خیلی زیاد سختی کشیده یکی از عزیزاشو از دست داده که خیلی براش سخت بود و هنوز نتونسته فراموش کنه
کارش فوق العاده سختههه و به علاوه الان داره خونمونو میسازه خیلی بیشتر از نظر مالی زیر فشاره
یه روز اومد بهم گفت خانوم من دوست دارم وقتایی بهم میریزم و خیلی خستم سیگار بکشم فکر می کنم ارومم میکنه منم مخالفتی نکردم گفتم روزی فقط دو نخ و هیکشیم ندونه اصلا الانم که استفاده می کنه میگه خیلی کمکم میکنه خستگیم کمتر شه خلاصه من با این کارش مشکلی ندارم خیلیم خوشحال شدم اومد ازم اجازه گرفت
ما کلا خانوادگی خیلی از نظر مشروب و سیگار و قلیون پاک نیستن همه همه چی مصرف می کنن حتی پدر و برادر خودم
داداشم چند بار اومده به مامانم گفته فلانی یعنی نامزدم فلان جا داشته اروم می رفته یه منطقه ای ما داریم جای پرتیه خیلی خلوته اونجا مورد علاقه نامزدمه همیشه میریم اونجا اهنگ گوش میدیم دور میزنیم
نامزدم هر موقع دلش بگیره اهنگ میزاره میره اونجا با ماشین سیگار میکشه
داداش منم ماشینشو میبینه میاد به مادرم میگه داشته فلان جا می رفته اروم حرکت می کرده با گوشیش صحبت می کرده
حالم از کاراش بهم می خوره مامان منم میاد بهم میگه داداشت اینجوری می گفته تو خبر داری یا نه
اعصابم بهم میریزه از دخالتاشون چیکار کنم
ایندفعه به مادرم گفتم بنده خدا دلش برای مادربزرگش که فوت شده تنگ میشه میره اونجا خلوته اهنگ میزاره دور میزینه بعدم گفتم اینقدر فضولی نکنید بگو سرش تو زندگی خودش باشه
خیلی داداشم عوضیه و شکاکه زن خودش به خاطر این کاراش ازش جدا شد
چیکار کنم به نظرتون به نامزدم بگم داداشم فهمیده نره اونجا دیگه سیگار بکشه
نامزدم خیلی از ادما دخالت کن بدش میاد همیشه میگه خانوادتو خیلی دوست دارم به خاطری دخالت نمی کنن تو زندگیمون حالا اگر بفهمه کلا نظرش عوض میشه درموردشون
یعنی بخوام حرف گوش خانوادم کنم زندگیم میپاشه از هم