رسیده بودم به هفته ۳۷ دکتر گفته بود تو این هفته معاینه میشم تا ببینه وضعیت لگن چطوره یکم دردناک بود ولی خب سعی کردم تا حد ممکن خودمو شل نگه دارم
زیاد توضیحی نداد فقط گفت خوبه که پرسیدم دهانه رحمم باز نشده گفت نرم شده و به زودی باز میشه از اون شب تا دو روز بعد هم لکه بینی داشتم که طبیعی بود
از اون روز پیاده روی رو شروع کردم البته با این که سنگین نشده بودم زود خسته میشدم و زیر دلم درد میگرفت
تو خونه نهایت روزی یه ربع راه میرفتم ولی خب از اول کارای خونه رو خودم انجام میدادم و سعی میکردم الکی نشینم
همون هفته متاسفانه انفولانزا گرفتم و دچار تنگی نفس و تب و سرفه های شدید شدم اواسط هفته ۳۸موکوس دفع کردم و منتظر زایمان بودم ولی خبری نشد هفته ۳۹بازم معاینه شدم و این بار خیلی دردم اومد و خودمو سفت گرفتم نزدیک عید نوروز بود و دکتر گفت زایمانت نزدیکه اگه تا قبل عید دردت گرفت که بیا بیمارستان وگرنه یک فروردین بیا واسه القای درد
۳۹هفته و ۴روز بود که از شبش یه دردای خفیف و پراکنده حس میکردم چند بار تایم گرفتم ولی دیدم خیلی نامنظم و خفیفه و بیخیالش شدم همون شب حدود نیم ساعت تو خونه پیاده روی و ورزش کردم و خوابیدم صبح دیگه دردی نداشتم ولی نزدیک ظهر دوباره شروع شد ولی اونقدرا منظم نبود بعد از ظهر دیگه تقریبا منظم شده بود و هر یه ربع میگرفت
به شوهرم چیزی نگفتم تا هولم نکنه دردا وقتی میگرفت یکم می ایستادم تا تموم شه بعد به کارای روزمرم ادامه میدادم شوهرم فهمیده بود و گفت درد داری که گفتم اره ولی کمه و فعلا زوده
رفتم حمام و شیو کردم و همزمان کمرمو زیر آب گرم تکون میدادم تو حمام دردا بیشتر شده بود و وقتی میگرفت چهار دست و پا تو حمام میموندم تا بره دردا نزدیک تر شده بودنو سخت بود ولی نمیخواستم زود برم بیمارستان شوهرمم پشت در غر میزد که خطرناکه بیا بیرون
اومدم بیرون و بین دردا موهامو با سشوار خشک کردم شونه کردم و بستم
بعدم اومدم گوشی به دست رومبل دراز کشیدم شبش خونه مادربزرگم افطاری دعوت بودیم شوهرمم روزه بود همش فکر میکردم حالا وقت هست صبر کنم شوهرم افطارشو بخوره بعد بریم بیمارستان که یهو چنان دردی اومد که گوشی از دست افتاد و پیچیدم به خودم شوهرم دست و پاشو گم کرد و گفت پاشو پاشو سریع بریم بیمارستان دیگه به مامانم زنگ زدم و شوهرم وسایلو برداشت و رفت که ماشینو ببره بیرون منم بین دردا که خیلیم نزدیک شده بود و حدود ۵دقیقه یه بار بود حاضر شدم و راه افتادیم تو ماشین تحمل دردا سخت تر بود و سه دقیقه بار شده و اشکم در میومد تا بیمارستان ۴۰دقیقه راه بود ولی انقد تند میرفتیم که ۲۰ دقیقه شد
وقتی رسیدیم پشت در زایشگاه کلی طول کشید تا باز کنن صدای اذان مغرب میومد
رفتم تو گفتم درد دارم ماما گفت بخواب تا معاینه کنم و یه چیزیم داشت مینوشت که کلی طولش داد بلخره معاینه کرد و گفت۴-۵ سانت بازه بعد صدا زد یه مامای دیگه اومد و گفت نزدیک ۶سانته یه لباس ظرف برای نمونه ادرار بهم دادن و تا لباس عوض کنم کلی سوال ازم پرسید و شرح حال گرفت
نمونرو دادم و این وسط با هر درد هم تکیه میدادم به دیوار تا درد تموم شه بعد بردنم تو یه اتاق که یه طرفش تخت و طرف دیگه توپ و وان بود اتاقا تک نفره بود و رو همون تخت زایمان هم انجام میشد دوباره اونجا معاینه شدم و ۷سانت بودم دستگاه به شکمم وصل کردن و گفتن به پهلو بخوابم و تکون نخورم و رفتن دستگاه هم ضربان بچه رو چک میکرد تو اون وضعیت تحمل دردا واقعا سخت بود وقتی درد میومد به نفس نفس میفتادم و ضربان بچه کم و زیاد میشد ظاهرا وقت تعویض شیفت بود
بعد چند دقیقه یه ماما اومد خودشو معرفی کرد و بعد دوباره معاینه کرد و کیسه ابو با یه وسیله نازک و بلند پاره کرد بهش گفتم اجازه بده بلند شم ولی گفت نمیشه و خطرناکه و رفت دردا شدید شده بودن و بی حرکت موندن کار خیلی سختی بود با هر درد فقط میگفتم یا زهرا و خدارو صدا میزدم حدود ساعت ۶اومده بودم تو زایشگاه و نمیدونم اونموقع ساعت چند بود ولی فکر میکنم یه ساعتی گذشته بود از ماماها شنیدم که به دکترم زنگ زدن و گفته نماز میخونم و خودمو میرسونم یه ماما دیگه اومد معاینه کرد و گفت هشت سانت بهیار شروع کرد پایین تختو جدا کنه و یه سری چیزا به تخت وصل کنه تا برای زایمان اماده بشه تو این مدت دائم بهم توصیه میکردن که یه وقت الکی زور نزنم و به جاش با هر درد نفس بکشم و تند تند فوت کنم
چهار تا ماما اومدن داخل و خب باهم حرف میزدن که تو اون درد کلافم میکرد دیگه حس فشار داشتم و دردا تقریبا داشت یکسره میشد
یه بار دیگه معاینه شدم و حالا ۹سانت شده ماما گفت درد که اومد زور بزن و با دوتا دستش اون پایینو از هم باز کرد که دیگه اینجا جیغ زدم خیلی درد وحشتناکی بود اصلا نمیتونم توصیف کنم
یهو دکترم رسید و سریع لباس پوشید