خانوم ها من سه سال پیش یه دختری رو میخواستم و بهش نگفتم و قسمتم نشد ولی مادرم میگفت

فلان دختر فامیل بهتره برات والا بچه مامانی نیستم بعد اینکه اون دختر ازدواج کرد من گذاشتم یه مقدار زمان ببره و بعد با حالت منطقی تر تصمیم گرفتم که آره این دختر که مادرم میگه بهتره و در یه حدیم همه جوره ولی اینم بگم از علاقم به دختر اولیه به هیچ کس چیزی نگفتم و توی خودم نگه داشتم. خلاصه من همون موقع قصدم این بود که یه بخشی اقدام کرده بودم و استخدام که شدم برم دختر اولی رو بخوام و مادرم این قضیه رو به فامیلا گفته بود و بگوش خونواده دختر دومی رسید که قراره استخدام شم و خیلی چراغ سبز نشون دادن ولی من دلم پیش اونا نبود دخترش هی نگاهم میکرد حس میکردم علاقه ای داره بهم خلاصه اولی ازدواج کرد و استخدام منم به تاخیر انداختمش ولی پیش همه گفتم منتفی شده .تا آشنایی پیدا کنم و همین حین رفتم یه کار فنی پر درآمد یاد گرفتم که بعدش اقدام کنم حین یاد گرفتن کاره مادرم رو فرستادم خواستگاری دختر دومی ولی خیلی بد رفتار کردن و یه سری حرفا مادر دختر زد که دلم رو شکوند و الان خدارو شکر کار فنیه استاد شدم و راستش یه آشنایی پیدا کردم و کارم حل کرده حالا خونواده دختر دومی متوجه شدن و باز چراغ سبز نشون میدن مادرش از اقوام هست از مادرم پرسیده کی زن واس من درست میکنن هی زنگ میزنه تا یه ساعت حرفای بیخودی میزنه با مادرم میخواد مطمعن شه کارم جور شده یانه و منم گفتم چیزی نگه مادرم به کسی . خواهرانه راهنماییم کنید چیکار کنم چه تصمیم بگیرم راستش یکم دلم گیره پیش دخترش چون ملاک هایی که من میخواستم رو داشت .

اینم بگم یه وقت فکر نکنید من هی دل میبیندم بخدا من با اینکه بوده که چند تایی بهم درخواست دادن دختر بودن ولی نخواستم و وارد رابطه ای غیر حلال نشدم و وارد هیچ رابطه ای نشدم