بچه ها من یه پسر عمه دارم به نام مهدی که یک سالی از من بزرگ تره و ما از بچگی باهم چت میکنیم منو پسر عمه دختر عمه هام همه شماره همو داریم و منو علی و رضا و مهدی یه گپ داریم خدایی تاحالا نه چیز بدی گفتیم نه فوش بهم دادیم صحبت هامون کاملا خواهر برادریه (پدر و مادر هامونم میدونن)
خلاصه یه بار رفتم سر گوشیم دیدم مهدی پیام داده.
لینک یه گپی رو فرستاد و گفت بیا تو گپم من شاید یک ماه توی اون گپه بودم ولی چون دختر، پسری بود حتی یه سلامم نکردم
تا اینکه مهدی بهم گیر داد یه چیزی بگو لطفا منم یه سلام نوشتم و کلی باهاشون گرم گرفتم اونجا من صمیمی ترین رفیقم که همشهری بودیم رو کشف کردم اسمش محیاست بعدشم یه پسره به اسم حسین باهام صحبت کرد که خب اونم خواهر برادری بود منو حسین و محیا خیلی باهم صمیمی بودیم تا پنج صبح شوخی و حرف.
بعدش یه پسر به نام دانیال وارد گپ شد که ۲۲ سالش بود و منو محیا چون ازش کوچیک تر بودیم بهش میگفتیم عمو
و واقعا مارو مث برادر زاده هاش میدونست و ما خیلی واقعا باهم صمیمی بودیم خداروشکر میکردم که وارد این گپ شدم بعدش حسینی که انقدر باهم صمیمی بودیم رفت به ۴ تا دختر دیگه توی گپ دیگع دوست شد.
دیگه بهمون محل نمیداد شوخی نمیکردو منو محیام گریه میکردیم فقط چون حسین قبلی رو خییلی دوست داشتیم.
بعدش مهدی پسر عمم بدجور عاشق محیا شده بود خیلی زیاد و فقط سعی میکرد مخشو بزنه
ولی محیا مخش زده نمیشد
از اون طرف عمویی هم رل زد و کلا رلش اجازع نمیداد باما چت کنه ما تا پنج صبح کال میگرفتیم عمویی برامون میخوند و کنسرت میذاشت و عمویی هم عوض شد رلش روش تاثیر گذاشت بازم منو محیا اینجا سوختیم
بعدش یه پسره به نام بنیامین وارد گپ شد به من میگفت آبجی پری و خیلی حرف میزدیم ولی تاحالا نشده بود با یکی از اینا حرفای بی ربطی بزنیم فقط راجب مدرسه بازیگرای مورد علاقمونو و........
بعدش مهدی و محیا سر یه موضوعی بحثشون شد و محیا کلااا دیگه مث قبل نبود اون دختری که همیشه رفیقم بود همیشه پشتم بود دیگه حتی میمردمم براش مهم نبود.
ولی بنیامین هنوز هم داداش و رفیقمه
محیا رو هنوز باهم چت میکنیم
فک کن بعد شیش ماه صمیمی بودن این اتفاقا بیوفته
چیکار کنم مث قبل شیم؟
چجوری اوضاع رو درست کنم؟
وابسته شدم شدید
حس میکنم با وارد شدنم به اون گپ افسردگی گرفتم
ببخشید طولانی شد ولی کمکم کنید💔