2777
2789

این یکسال اخیر بارها حرف ازدواجو پیش کشیدم اوایل اصلا در موردش حرف نمیزد میگفت من میخوامت ولی میترسم از ازدواج بعدا گفت مشکلات مالیم باید مسئولیت اینو بهم بده دستتو بگیرم بیارم بعدا گفت مامانم تنهاست در نهایت آخرین بار گفت هرچی قسمت هرچی خدا بخواد...کل مکالمه و دغدغه هاش معمولا قیمت دلار و کار و گاهی دردودل از خانوادش و غماشه هربار اومدم جدی حرف بزنم دیدم درگیر یه کاری اینروزا میخواد محلکارشو نوسازی کنه و تو نمایشگاه شرکت کنه و کلا مشغول ..نمیدونم چیکار کنم اصلا چجوری باز بگم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بگو‌تکلیف خودت و مشخص کن

یا‌یه تایم‌بهش بده مثلن بگو‌تا عید کارات و‌ درست کن بیای خواستگاری

بعدش دیگه اگه اقدام نکرد تمومش کن

ببین اینا چی ان که بِینِشون این منِ تیکه پاره آدم ترینم ...

قصد ازدواج نداره مشخصه، هر چقدر بیشتر بهش بگی ارزشت میاد پایین و مطمئن باش با خودش میگه آویزونه، یبار جدی حرف بزن بگو میخوام همه چیز رسمی باشه و بعدش دیگه هیچی نگو.

•یه روزی میام و میگم که به هدفم رسیدم👩🏻‍⚕️💊

سلام بنظرت یکم دیر نیست که تازه بهش بگی 

آخه معمولا اول هدف از رابطه مشخص میشه بعد رابطه شروع میشه شما داری برعکس رفتار می‌کنی 

حالا بنظرم اگه سرش شلوغ درگیر کار دست نگه دار 

ی زمانی که کنار هم هستید و فضا هست برای گفتگو جدی مطرح کن 

خیلی رک بگو من قصدم ازدواج بوده و هست و می خوام تکلیفم مشخص بشه...اگه می خواهی بیا خواستگاری اگه نمی خواهی مت به بقیه خواستگارام فکر کنم و رابطه تمام

لطفا لایک نکنید مگر در مواقع نیاز
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792