اره شد سه سال باهاش دوست بودم اصلااا اصلااا قصد ازدواج نداشت
خودش میگفت من ازدواجی نیستما
ولی من پاش موندم تلاش کردم براش
عاشقش بودم
تصور کردم لحظه عقدو عروسیو
جهار خریدم هر هفته یه تیکه ازشم نظر میپرسیدم زنگ میزدم ک کدوم خوبه بخرم برا خونمون
در حین این کارا مخ مامانشم زدم باسیاست مامانش ازم خوشش اومد
و بعد سه سال ازدواج کردیم
واقعا جواب میده این کار