همیشه همه جا دلسوزی کردم برای همه یعنی حتی جاهایی که خودم سوختم ولی مهربون بودم خاک تو سرم تازه جواب بدی کسی رو هم بدم بعدش عذاب وجدان میگیرم
الان یه نمونه بگم خواهرم بدون ذره ای دلسوزی برای پدر مادرم گفت میخام مهاجرت کنم و اینکارم کرد حالا من انقدر با خودم فکر میکنم نه تنها می مونن نه دیگه سختشونه دوتا مونم بریم نه کوفت نه زهرمار می مونم اینجا پذستارشون بشم حالم از خودم بهم میخوره آخر هم میشه بچه ی بده چون عصبی میشم تند برخورد میکنم