از ۸ ماهگی مامان و بابام از هم جدا شدن مادر بزرگ و پدربزرگم منو بزرگ کردن الان ۲۴ سالمه بابابزرگم دوسالی شده فوت شده با مامان بزرگم تو اجاره ایم اون کار میکنه منم فروشنده م تو قنادی با هم اجاره خونه رو میدیم بابام ک هیچ وقت منو نخواسته مامانم هیچ وقت ندیدم کلا فقیریم پولدار نیستیم زشتم هستم ن پول دارم دماغمو عمل کنم ن لبامو ژل بزنم این چ زندگیه کوفتیه ک من توش هستم تا حالا یه خواستگارم نداشتم وقتی دختر مردمو می‌بینیم ک چقدر خوشبختن و یکی تو زندگیشونه گریم میگیره منم یه کارگرم ک تو قنادی کار میکنم بعضی وقتا میگم فقیر منو نمیخواد چ برسه ب پولدار
منم همینطور دختر منم همینطور
کدوم شهرین
گاهی وقتا بد شانسی هامونم از سر خوش شانسی هستن اینو بعدا متوجه اش میشیم
ديروز عكست ديدم نه دماغت عمل ميخاست نه لبت ژل
ايشالا ب وقتش يكي مياد تو زندگيت ك خوب باشه
بايد ب بقيه بسپاري براي ازدواج مثلا مامان بزرگت ب بقيه بگه تلاشي كنيد
دختر تو خیلیم با ارزشی اینجوری در مورد خودت فکر نکن
مگه همه خوشگلن؟مگه فقط خوشگلا ازدواج میکنن؟
تو مستقلی و دختر پاکی هستی
داری برای زندگیت زحمت میکشی
ظاهر بقیه رو نبین
همسایه ی ما عروس دومادن دختر ۱۶ ساله و پسر ۲۰ ساله
براشون خونه خریدن و اومدن زندگی میکنن
هر روز صدای دعوا هست و بگو مگو ،صدای دختره میاد هی میگه غلط کردم ببخشید
از بیرون ببینیشون فکر می کنی چقدر همو دوست دارن
(تازه اینا عاشق هم شدن و ازدواج کردن )
یعنی ما اینهمه سال یه همسایه ی درست حسابی نداشتیم که زندگیه خوبی داشته باشن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز