وای دارم دیوونه میشم بخدا کم مونده سکته کنم
حامله ام توروخدا یه راهی بگین دارم میمیرم
درد و مشکلات خودم کم بود اینم اضافه شد
مامانم ازدواج مجدد داشته شوهرش یه روانی تمام عیاره،یمدت خوب میشه دوباره روانی بازیش گل میکنه بارها تا طلاق رفتن بارها مامانم فرار کرده کتکش زده ولی انقد قلدره و براهمع دردسر درست کرده که مامانمو بزور مجبور کرده برگرده
چندماهی بود خوب بود،الان چندمدتع انگار دوباره شیشه ای چیزی میکشه،چندروزه به مامانم داره تهمت خیانت میزنه،یکسره میشینه چرت وپرت میگه چندبار زدتش،ولی مامانم چون من حاملم تحمل کرده بود،چون میدونست توخونه رو ترک کنه شوهرش اولین جایی که حمله میکنه خونه ماست،چون من حاملم میترسید شوهرش بیاد بلایی سرم بیاره
تااینکه امروز ظهر ی شماره ناشناس زنگ زد جواب دادم مامانم بود با گریه میگفت من فرار کردم از خونه از دیشب داره کتکم میزنه میگه باید اعتراف کنی خیانت کردی،دیگه نتونستم طلاهامو برداشتم فرار کردم الان خونه خالتم،به هیچکس نگو،چندروز دیگه هم فرار میکنم میرم خارج شهر ب گوشیمم زنگ نزن چون دست خودشه مواظب باش چون میاد سراغ شما ببخش دیگه نتونستم طاقت بیارم
وای دارم دق میکنم،هم غصه خودشو میخورم چیکارمیخاد بکنه کجا میخاد بره تا کی تا کجا اگه گیرش بیاره میکشدش،اگه بیاد در خونه ما با شکم حامله بلایی سرم بیاره چی
ببینه مادرم رفته دیوونه میشه ب همه حمله میکنه وحشی ترین آدمیه ک دیدم،توروخدا چیکارکنن