اون زمان بچه بودم و خوب و بد از هم تشخیص نمیدادم
یه روز اومد گفت که هر پسری تو زندگیش باید یه بار همچین کاری باهاش بشه بدون این که پدر و مادرش بدونن و نباید پدر و مادرش بفهمن و همه ما پسر ها یه روزی این رفتار باهامون شده و تو هم باید همین رفتار باهات بشه و به کسی نگی!
یه جورایی شست و شویی مغزی داد یه بچه رو!
من اون لحظه آخر قبل این که کارو شروع کنه بهش گفتم درو باز کن میخوام برم اما اون گفت یا این کارو میکنم یا همینجور که شلوارم پایینه شروع میکنم داد و بیداد کردن تا همه متوجه بشن و ابروت بره!
خیلی خیلییییی دلم میخواد بچه اینده ش پسر باشه و همین بلا رو کارما سر پسرش بیاره تا حال و روزش رو ببینم
خدایا کاش من اون روز باشم و ببینم حال و روزش رو
بدبختی اینه حتی میترسم کارما بلایی سرش بیاره چون ممکنه از من کینه کنه و بلایی سر من بیاره!
کارما حتی اگه بلایی سرش بیاره این زندگی منه و روان منه که به فنا رفته متاسفانه