خانما امروز پدر شوهرم مهمونمون بود. من قبل از اینکه میز نهارو بچینم رفتم توی اتاق که یه وسیله بردارم بعد اومدم بیرون و میزو چیدم نهار خوردیم. پدر شوهرم تا غروب موند و بعد رفت.
حالا شوهرم میگه اون زمانیکه تو رفتی توی اتاق صدای باد معده از داخل اتاق اومده و من و بابام فکر کردیم تو بودی. دوتاییمون از خجالت ساکت شدیم و هیچی نگفتیم.
شوهرم اینو الان برام تعریف کرد که فکر کردن من بودم😔 درحالیکه من اصلا نمیدونم اینا چه صدایی شنیدن. خیلی ناراحتماز اینکه پدرشوهرم دچار این سوتفاهم شده در مورد من. حالا این بنده خدا الان تو فکرش در مورد من چی میگذره؟ چکار کنم که بفهمه من نبودم؟؟
به شوهرم میگم چرا زودتر نگفتی بهم؟ یعنی تو که شوهر منی و منو میشناسی هم فکر کردی من بودم؟ میگه خب صدا خیلی ضایع بوده و منم همین فکرو کردم و بهت نگفتم صبر کردم که بابام بره و بعد بهت بگم که ناراحت نشی...
الان من چطوری باید به پدر شوهرم بفهمونم که اشتباه کرده؟ 🤣😭