تو نمی دونی امروز چقد گریه کردم انگار از مراسم ختم اومدم
بی حال و انرژی رفته
اومدم کمد مرتب کنم قاب عکسامونو دیدم خاطراتی که یادم رفته بود دوباره اومد جلو چشمم همینطور بالا سر عکس ها گریه میکردم به یه بهانه ای نزدیک همسرم شدم اشکام میرخت رو دستش ولی حواسش گرم کارش بود