اول از همه خودم یادم باشه همیشه دنيا اون جوری ما ها میخواهیم پيش نميره
من خودم الآن توی شرایط سختي ام ،البته الآن نسبت به چند روز قبل بهترم
با یه نفر توی محل کارم منو دید یعنی از بیمارام بود
بعد ازم خواستگاری کرد دو بار بهش جواب رد دادم ،با اين که منم ازش خوشم اومده بود ولی میدونستم یکسری تفاوت ها مخصوصا از نظر فرهنگ خانواده ها وجود داره پس دلیلی نداشت که بريم توی آشنایی با هم
ولی بعد حدود یکسال دوباره ازم خواستگاری کرد برای بار سوم.
ااین بار خيلي با خانواده ام صحبت کردم تا با هم بريم توی مرحله آشنایی و خلاصه به سختي راضی شون کردم.
حدود ۳ ،۴ ماه توی آشنایی بوديم
خودمون با هم اوکی بوديم از همديگه هم خوشمون میومد ولی واقعا یکسری تفاوت ها بین خانواده ها بود که برای هر دومون در آینده چالش های خيلي سخت و اذيت کننده ای ایجاد میکرد
براي همين ، ۶ روز پیش برخلاف ميل مون، براي همديگه آرزوی خوشبختی کردیم و خدانگهدار
ولی هنوز توی فکرم هست سعي میکنم بهش فکر نکنم ولی باز مياد توی فکرم. از نظر شخصیت و اخلاق و مود و موقیعت اجتماعی خيلي خیلیییییییییییییی بهم شباهت داشتيم ولی خانواده هامون از نظر فرهنگ و مسائل اعتقادی یا هم خیلی تفاوت داشتند و این ادامه مسير رو برامون سخت میکرد