من متولد ۷۷هستم تازه دوماه رفتم تو ۲۷سال شوهرم متولد ۷۰ ما سال ۹۵ ازدواج کردیم بنا به دلایلی بچه نیاوردیم خدا خواست امثال خدا خواسته باردار شدم ،اطرافیان تو اون سالا کم زخم زبونم نزدن و خونواده خودم یک خانواده شوهرم ، ما یک گوشمون در بود یکی دروازه نه سال بعد ازدواجمون بچه دار شدیم من تو این نه سال هر سال بیشتر عاشق همسرم شدم بیشتر شناختمش بیشتر باهم وقت گذروندیم ، دوطرفه بوده ، من یک خواهر دارم از خودم بزرگ تر ۲۱سالگی اولین بچه ش آورده رو مخ من میرفت که بیارین فلان... خواهر زادم ۱۰سالشه اون روز میگه خاله خیلی خوبه بچه آوردیم امیدوارم دختر باش بچه تون ولی حیف پیر شدین بچه دار شدیم😐 گفتم کی اینو بهت گفته که ما پیریم خندید گفت مامان بابام ، خواهرم رنگ از روش رفت، عصبانی شدم نگاه به سن بچه نکردم گفتم خب اشکالی ندارد تو رو توی سن ۱۴سالگی باید شوهرت بدن و ۱۵سالگی اولی رو بزایی که یک وقتی تو پیری و ۲۷ سالگی بچه نیاری ، وقتی مجرد بودم ۱۴سالم بود همین خواهرم تازه نامزد کرده بود بهم گفت ترشیده😐😐😐 بچه بودم گفتم تو خیلی عجله داشتی من ترشیده نیستم گفت نهههه از نگاه من ترشیده ای